همى گويد برگير و به خانه بر ، نخواهم كه جامهء زن حايض با من به خانه اندر بود . من اين را همى بازبرم و امروز خويشتن را پاك كنم و شب باز آيم . موكّل او را رها كرد .
اين زن برفت و قباد را ببرد ، و قباد پنهان شد با خواهر چنان كه كس او را ندانست .
چون سپاه آگاه شدند ، موكّل را بكشتند و قباد را طلب كردند و نيافتند . و يك سال پنهان بود و مزدك بدان پنهانى او را همى ديد . مزدك گفت : اين متابعان من بسيار شدند و سپاه با ايشان نه بس بوند . من ايشان را گرد كنم تا ترا بيرون آرند و با سپاه تو حرب كنند . قباد گفت : اين متابعان تو غوغااند عامه ، و غوغا با سپاه حرب نتوانند كردن ، مرا هم سپاه بايد تا ايشان را بشكنم . او را باز گردانيد و همى بود تا دانست كه او را طلب نيز نكنند . پس بيرون آمد و برفت ، و گروهى گويند سوى ملك ترك شد ، و به بعضى اخبار اندر ايدون است كه مادر نوشروان اندر اين سفر بود [ خواست ] .
چون قباد برفت ، مملكت بر جاماسب راست بيستاد ، و او خرد بود داد نتوانست دادن ، و مردمان با داد قباد خوى كرده بودند . ايشان را آرزوى قباد خاست . و قباد سوى آن ملك پنج سال بماند . پس او را سى هزار مرد داد و باز آمد ، و مردمان خود به آرزوى او اندر بودند . ملك به دو سپردند و از وى بسيار عذر خواستند . قباد عذرشان بپذيرفت و جاماسب را عفو كرد و به مملكت بنشست . و جاماسب شش سال اندر ملك مانده بود . و قباد داد بگسترد و سياست نيكو همى راند و كس را از سياست نكشت ، و مزدكيان را آن قوّت نكرد كه به روزگار پيشين ، از پنهان دل با ايشان همى داشت و بآشكارا ايشان را قوّت نكرد . و چهل و سه سال به ملك اندر بود با اين شش سال كه برادرش بود . پس چون كارش به آخر رسيد ، پيش از مرگ نوشروان را ولى عهد كرد و او را عهد نبشت كه از همه پسران وى كافىتر بود و [ b 122 ] و با فرهنگتر . و چون قباد بمرد نوشروان به ملك بنشست و ساو و باژ بر خلق نهاد بر دشمنان .

678