داد سستتر نگشت تا خداى عزّ و جلّ دعا و تضرّع خلق بشنيد .
چون هفت سال سپرى شد ، خداى عزّ و جلّ باران فرستاد از آسمان و چشمه و كاريزها و رودها آب گرفت ، و از زمين نبات بررست و درختان برگ بيرون آوردند و ميوه ها بيرون آمد و كار جهان راست بيستاد و خلق به فراخى افتادند . و سالى دو سه بر آمد تا هر چه اندر پادشاهى وى شهر بود يا دهى يا جايى كه اندر آن سال قحط ويران شده بود و مردمان به آبادانى نرسيده ، همه را آبادان كردند ، و هر جايى كه خداوندش را قدرت آن نبودى آن را آبادان كردى ، او از خواستهء خويش آبادان كرد تا همه پادشاهى وى آبادان شد . و سه شهر اندر پادشاهى خويش بنا كرد : يكى به حدود رى نام آن رام پيروز ، يكى به حدود جرجان به باب صول ، نام وى روشن پيروز ، و يكى شهر بنا كرد به آذربايگان نام وى هم رام پيروز . پس چون شهرها آبادان كرد ، كس ديگر بيرون آمد به پادشاهى وى . از پس اين حديث فيروز با خشنواز گفته آيد ، ان شاء الله تعالى .

660