حرب پيل خواهد شدن ، ملك كس خويش با وى بفرستاد تا خبر باز آرد كه چه كند .
بهرام برفت با كس ملك و اندر آن مرغزار آمد ، و كس ملك به درختى بر شد تا بنگرد كه پيل با بهرام چه كند ! بهرام فراز پيل رفت و تير به كمان بر نهاد و بانگ بر پيل زد . پيل آهنگ وى كرد . بهرام تيرى بزدش به ميان دو چشم اندر و همه تير اندر وى شد تا سوفار ، و پيل بدان مشغول شد . بهرام پياده شد و به دو دست خرطوم پيل بگرفت و در كشيد تا به روى اندر افتاد ، و بهرام شمشير بر گردنش همى زد تا سرش از تن جدا شد و سرش با خرطوم برگرفت و بر گردن نهاد و از آن مرغزار بيرون آمد و بر راه گذر مردمان بيفكند ، و خلق اندران عجب بماندند و همى نگريستند .
رسول سوى ملك بازگشت و ملك را بگفت : ملك را عجب آمد از مردانگى او ، و بهرام را پيش خواند . چون ملك بهرام را بديد ، مردى ديد با خلقى نيكو و با قدّ و بالاى بزرگ و با قوّت . او را گفت : اى جوانمرد ! تو كيستى ؟ گفت : من مردىام از عجم از فرزندان مهتران ، و ملك عجم را بر من خشم گرفت . از وى بترسيدم و آمدم به شهر ملك تا ايمن باشم . ملك او را برّ كرد و خواسته داد بسيار و فرمود تا بهرام را از نديمان او كردند . به شكار و به سوارى و مجلس و به هر حالى با ملك همى بود و ملك از وى هر روزى مرديها و هنرها مبارزتها همى ديد و عجب همى داشت . پس دشمنى پديدار آمد اين ملك را از ملوك چين با سپاهى بسيار ، و ملك از وى سخت بشكوهيد و بترسيد و با وى حرب نيارست كردن ، و خواست كه ساو و باج به وى دهد . بهرام او را گفت :
يا ملك ! من به تنها او را جواب گويم و حرب او را من بسم ، از وى مينديش .
ملك سپاه گرد كرد و به حرب آن دشمن بيرون كرد ، و بهرام با وى برفت . چون سپاه روياروى آمدند و صف بر كشيدند ، بهرام پيش دشمن بيرون شد تنها ، و هر شمشيرى كه بزدى مردى را به دو نيمه كردى ، و هر تيرى كه بينداختى مردى بيفگندى و پيل را خرطوم بيفگندى ، تا آن سپاه دشمن هزيمت شد و ملك ظفر يافت . چون باز آمد به خانه دختر خويش را به بهرام داد به زنى ، و خواسته همه به دو داد و خواست كه ملك به وى سپارد و همه خلق را بر ان گواه كند .

653