دست او است ، و يك سال اندر اين ملك بنشينم ، و اگر چنان كه گويم نكنم ، از ملك بيرون آيم و تاج هم بدين موبدان موبد باز دهم تا بر سر هر كه خواهد نهد ، و شما از طاعت [ a 117 ] و بيعت من بيزار شويد . و اين كسرى كه شما او را ملك كرديد و ميراث من او را داديد ، خويشتن را به مردى بيازمايم . اين تاج را به ميان دو شير گرسنه بنهيد ، اگر او بيايد و تاج را بر گيرد ، ملك را حق است و من باز گردم ، و اگر من برگيرم من به ملك حقترم . پس اگر [ عهد بكنيد ] و مذهب من سال نخستين شما را پسند نيايد ، اين حق خويش شما را دادم و از ملك بيزار شدم تا شما هر كه را خواهيد بدهيد .
مردمان به سخن و گفتار او اندر ماندند و متحيّر شدند و بر آنكه وى گفت پسند كردند و بپراگندند . ديگر روز گرد آمدند همه عجم و عرب ، و آن كسرى بيامد و آن موبد موبدان تاج بياورد . و اسپهبدى بود كه شير ملك عجم داشتى ، نام وى بسطام . او را بفرمودند تا دو شير گرسنه بياورد با مردم ناآموخته ، و زنجير به گردن اندر كردند و تاج بر زمين بنهادند ، و يك شير از اين سوى تاج كردند و يكى از آن سوى تاج ، و بسطام زنجير دراز بيفگند . و بهرام مر كسرى را گفت : پيش آى . گفت : نخست تو فراز شو كه دعوى ملك تو همى كنى و از دست من تو همى خواهى ستدن . بهرام سنگى برگرفت به دست و آهنگ شيران كرد . موبدان موبد او را گفت : از خداى بترس و از بهر ملك خويشتن را هلاك مكن ، و از آن گناه كه خداى ترا بدين جاى آورد عقوبت آن مر خداى را توبه كن كه اين از عقوبت گناه است كه ترا اين حرص بر ملك بدين جاى آورد كه خويشتن را همى هلاك كنى . اگر اين شيران ترا هلاك كنند ما از خون تو بيزاريم .
بهرام گفت : شما از خون من بيزاريد . پس آهنگ شيران كرد . چون نزديك شيران رسيد ، يكى شير آهنگ وى كرد . بهرام از زمين برجست و بر پشت او نشست و گوشهاى او بگرفت و آن سنگ بر سر او همى زد ، آن ديگر شير آهنگ وى كرد . چون فراز آمد ، بهرام به يك دست گوش اين شير را كه بر نشسته بود نگاه همى داشت و ران بيفشرد تا شير به زير وى اندر بمرد ، و به ديگر دست گوشهاى ديگر شير بگرفت

645