responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري    جلد : 1  صفحه : 576


كردن . ملك قاضى را گفت : چه بينى ، ايشان را چه كنم ؟ گفت : اين همه ملكزادگاناند و مهترزادگان ، به كشتن ايشان شتاب نتوان كردن . ايشان را امشب زمان ده تا مگر بينديشند و باز حق آيند . ملك ايشان را پند داد و زمان داد ، و بازگشتند . و خداى ايشان را به قرآن اندر جوانمردان خواند و گفت : * ( إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ 18 : 10 ) * .
* ( إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ 18 : 13 ) * . ايشان جوانمردان بودند كه به خداى بگرويدند بىآنكه كسى ايشان را به خداى خواند و راه نمود مر ايشان را ، تا مرا بشناختند . و اندر اين باب سخن حكمت است بسيار و ليكن دراز نتوان كردن .
و مفسّران ايدون گفتند كه خداى كس را جوانمرد نخواند مگر دو تن را : يكى ابراهيم را كه گفت : * ( قالُوا سَمِعْنا فَتًى يَذْكُرُهُمْ 21 : 60 ) * . و ديگر اصحاب الكهف را : * ( إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ 18 : 13 ) * .
پس چون شب اندر آمد ، ايشان بترسيدند كه ملكشان بكشد ، هر شش به شب اندر از شهر بيرون شدند . بنزديك ايشان كوهى بود نام آن نيخلوس . و نام آن شش تن ، يكى را مكسلينا بود ، و مهترشان او بود و با ملك مناظره او كرد ، و ديگر : محسملينا بود ، و سديگر يمليخا بود ، چهارم : فريطوس ، پنجم : سرطوس ، ششم : سروس . هر شش از شهر بيرون شدند و روى بدان كوه نهادند . بنزديك كوه شبانى ديدند با گوسپندان ، نام او دهموس . او را گفتند : بدين كوه اندر جايى هست كه ما آنجا پنهان شويم روزى چند ؟ شبان گفت : شما چه مردمانيد ؟ گفتند : ما دينى داريم خلاف دين ملك و از آن مردمان شهر ، و خداى را پرستيم جز از اين بتان ايشان ، و از ملك گريخته‌ايم از بيم جان جايى همى خواهيم كه پنهان شويم .
شبان گفت : خداى شما كيست و دين شما چيست ؟ ايشان دين خويش بر وى عرضه كردند ، او دين بپذيرفت و گفت : من نيز با شما بيايم . گفتند : روا است . شبان گفت : بدين كوه اندر شكافى است ، غارى ، و او را درى تنگ ، و از اندرون جاى فراخ و بزرگ و ما شبانان را چون بدين كوه اندر شبى تاريك بود و باران و سرما برخيزد و بر گوسپند بترسيم ، اين گوسپندان را بدين غار اندر آريم . پس شبان آن گوسپندان را بگذاشت و با ايشان برفت . آن سگ با آن شبان برفت . ايشان شبان را گفتند كه اين سگ را باز گردان كه سگ گرسنه شود و آواز كند ، و مردمان آگاه شوند . شبان هر

576

نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري    جلد : 1  صفحه : 576
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست