ببينند كه خبر يافتند كه وى از مادر بزاد بىپدر . و ايشان منجّمان بودند ، به ستاره اندر بدانستند ، به كتب نجوم اندر بيافتند كه به فلان روز زنى بزايد پسرى بىپدر به زمين بيت المقدّس ، و آن پسر آيتى بود اندر جهان . ايشان چون آن روز ببود ، دانستند كه اين پسر از مادر آمد . برخاستند و روى سوى بيت المقدّس نهادند تا عيسى را و مريم را ببينند ، و با خويشتن هديه ها آوردند عيسى را كه به مادرش دهند : قدرى زر و قدرى مرّ و پاره‌اى كندرو ، و مرّ دارويى است طلخ همچون صبر ، به شكستگيها برمالند و ببندند تا بگيرد و درست شود . چون به شهر بيت المقدس اندر آمدند ، اين ملك هردوس را خبر بردند كه مردمانى آمدند و با ايشان زر است و مرّ .
هردوس ايشان را بخواند و گفت : شما بدين شهر به چه كار آمديد ؟ گفتند : زنى را پسرى آمد بىپدر ، و ما به ستاره اندر يافته بوديم ، بيامديم كه او را ببينيم و اين چيزها او را هديه دهيم . و به خبرى اندر چنان است كه ايشان را ملكى فرستاد از شهرى از شهرهاى شام كه اندر نجوم اين خبر يافته بود . ملك گفت : اين هديه را چه معنى است ؟ گفتند : زر بهتر از همه گوهرها است اندر اين جهان ، همچنين اين پسر بهتر از همه خلق است در اين زمان ، و مرّ دارويى است شكستگيها را ببندد و بيماريها و جراحتها را درست كند به دعا كردن ، و خداى دعاى او بشنود ، و كندرو چيزى است كه چون بسوزى بوى او به هوا اندر شود و تا آسمان برسد ، و هيچ بوى به آسمان نرسد الَّا كندرو . و اين سه چيز مثال وى است و خداى عزّ و جلّ او را به آسمان برد .
ملك هردوس عيسى را حسد كرد . چون اين مردمان بازگشتند ، ملك آهنگ كشتن عيسى كرد . مريم را خبر آمد . گروهى گفتند خداى عزّ و جلّ مريم را الهام داد تا به دل وى اندر افتاد ترسيدن ملك هردوس . و گروهى گفتند فريشته‌اى بيامد و مريم را آگاه كرد و بفرمود كه عيسى را از بيت المقدس بيرون بر .
پس مريم بر خرى نشست و عيسى را پيش گرفت و يوسف نجّار كه پسر عمّ وى بود ، او را با خويشتن ببرد و از آن مملكت بگريخت و از حدّ شام بيرون شد ، و به

520