responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري    جلد : 1  صفحه : 458


پيغمبرى او آمده بود صديق بود و خداى عزّ و جلّ ملك به دو همى داد از بركت آن پيغمبر ، و داد اندر مملكت بپراگند ، و پايش لنگ بود و زمن بود و بر ساقش ريشى بود و بر ستور نتوانستى نشستن و حرب نتوانستى كردن . و ملكى به زمين بابل بود مر عجم را نام او سنحاريب ، و سپاه بسيار داشت . و او را خبر آمد كه شام را ملكى هست لنگ . سپاه را گرد كرد و روى به شام نهاد كه آن ملك از وى بستاند . عالمان و منجّمان او را گفتند : اى ملك ! او مردى است بر دين موسى با داد و عدل اندر مملكت ، و با او پيغمبر است نام او شعيا ، و او خداى خويش را بخواند ، تو با او بس نيايى . فرمان ايشان نكرد و سپاه را به شام كشيد . و با او شش هزار علم بود زير هر علمى ده هزار ، و او را سرهنگى بود نام او بخت النّصر .
و اين بخت الَّنصر بود كه بنى اسرائيل همه بر دست او كشته شدند و اسير گشتند . و خداى عزّ و جلّ گفت : * ( وَقَضَيْنا إِلى بَنِي إِسْرائِيلَ في الْكِتابِ لَتُفْسِدُنَّ في الأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيراً 17 : 4 ) * . و اين بخت النّصر بود كه آن روز با سنحاريب آمده بود ، و سنخاريب آنجا رسيده بود فرود آمد . آن مردمان او را گفتند : ما را پسر عمّى بود نام او ليفن و مملكت بابل او را بود ، و او يك بار به شام آمد سوى ملك بيت المقدّس ، اينك تو همى شوى . بخت النّصر آن سخن از دهن ايشان بستد و گفت : ايّها الملك ! اين پسر عّم من بود و من با او بودم چون به بيت المقدّس برسيد آنجا با او پيغمبرى است نام او شعيا ، او دعا كرد ، بادى برخاست و آن همه لشكر هلاك كرد و كس نماند بجز من و ملك ، و پس از آن پسر آن ملك مملكت بگرفت و پسر آن ملك او را بكشت و من پسر ملك را بكشتم و كس از آنجا بازنگشت جز من . و بدانجا شدن را ندانم چون بود .
ملك سنحاريب فرمان بخت النّصر نكرد و سپاه بكشيد و بخت النّصر با او برفت ، و گروهى گويند : اين بخت النّصر ديگر بود . و گروهى گفتند سرهنگى بود امير لشكر .
پس سنحاريب با همه سپاه اندر بيت المقدّس آمد . شعيا پيغمبر سوى ملك اندر شد و او را بگفت : بر پاى نتوانى خاستن از بهر اين ريش كه بر پاى تست و بر اسب نتوانى نشستن ، و ملك سنحاريب آمد با چندين هزار سپاه ، اين را چه تدبير است ؟
ملك شعيا را گفت : تو خداى را بخوان تا هر چه فرمايد من آن كنم . شعيا خداى را

458

نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري    جلد : 1  صفحه : 458
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست