نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 403
پرسيد [ بگوى تا توبهء من چيست ؟ ] گفت : من ندانم و هيچ عالم نمانده است كه بداند . گفت : هيچ گور پيغمبر دانى كه من آنجا شوم و تو دعا كنى تا خداى او را زنده كند تا از او بپرسى ؟ طلب كردند گور يوشع يافتند . اين زن با طالوت به سر گور يوشع بن نون شدند . زن دعا كرد . خداى عزّ و جلّ يوشع را زنده كرد و از او بپرسيد توبهء طالوت چيست ؟ گفت : توبهء او آن است كه بدان شهرستان جبّاران شود با پسران خود ، و حرب كند تا پسران او كشته شوند ، و او از پس كشتن پسران به تن خود حرب كند تا كشته شود ، آنگاه آن توبهء او باشد و خداى عزّ و جلّ توبهء او بپذيرد . چون يوشع اين بگفت باز بمرد ، و طالوت باز جاى آمد تافته تر از آنكه اوّل بود و گفت : پسران با من كى مساعدت كنند بدين كشتن ؟ ! و گريستن گرفت . و روزگار برآمد و گريستن او بسيار شد . پسرانش دلتنگ شدند و سوى او آمدند و گفتند : جانهاى ما فداى تو باد ، ما را بس خطرى نيست . طالوت برخاست با پسران و سرهنگان و آهنگ آن شهرستان جبّاران كرد و حرب كرد تا پسران او كشته شدند . پس او نيز حرب كرد تا كشته شد ، خداى عزّ و جلّ توبهء او بپذيرفت . و داود از آن متوارىاى بيرون آمد و ملك بنى اسرائيل بگرفت و بنى اسرائيل گرد آمدند و او را بپذيرفتند ، و خداى عزّ و جلّ او را ملكى داد و پيغمبرى ، چنان كه اندر قرآن فرمود : * ( آتاه الله الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ 2 : 251 ) * . يعنى النّبوة .
403
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 403