responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري    جلد : 1  صفحه : 188


ذرّيت او به شام اندر و به جهان اندر بپراگند و فرزندانش را فرزندان آمدند و دويست سال بدين جهان اندر بزيست ، و خداى تعالى ملك الموت را سوى او فرستاد و بفرمودش كه جان ابراهيم عليه السّلام بستان به فرمان او . و آنگاه سپيدى به ريش ابراهيم اندر آمده بود ، گفتا يا ربّ ! اين چيست ؟ گفتا : وقار است . پس گفت : يا ربّ از پس اين چه بود ؟ گفت : از پس اين مرگ بود . گفتا : يا ربّ ! مرا مرگ مده تا من كارهاى خويش تمام كنم و راست كنم اين جهانى و آن جهانى ، پس دعا كنم بر مرگ و آنگاه مرگ فرست . پس خداى عزّ و جلّ دعاى ابراهيم عليه السّلام اجابت كرد .
پس چون وقت مرگش بيامد ، ملك الموت سوى او فرستاد ، گفتا اگر بخواهد جانش بستان . ملك الموت زى وى آمد بر صورت مردى پير ، و دست و پايش همى لرزيد . ابراهيم پنداشت كه مهمان است ، سبك طعام پيش او آورد . ابراهيم دويست ساله بود و به بعضى اخبار اندر ايدون گويند كه پيغامبر عليه السّلام گفت صد و هفتاد و پنج ساله بود ، پس ملك الموت چون دست به طعام فراز كرد ، دستش بلرزيد . چون لقمه برداشت ، گاهى به گوش اندر نهادى و گاهى به بينى بردى و گاه از دستش بيفتادى . ابراهيم عليه السّلام او را گفتا ترا چه بوده است ؟ گفتا مرا سال بسيار آمده است . گفتا ترا چند سال است ؟ او سال خويش بگفت بدانچه سال ابراهيم بود به دو سال افزونتر . ابراهيم گفت : من تا دو سال ديگر چنين گردم ؟ گفت : آرى . ابراهيم عليه السّلام گفت يا ربّ ! مرا مرگ ده و بيش از اين به جهان اندر مدار . ملك الموت هم آنگاه جان او بستد ، و اسحق او را بشست و بر او نماز كرد و او را با ساره بدان زمين به گور كرد . و السّلام .

188

نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري    جلد : 1  صفحه : 188
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست