responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري    جلد : 1  صفحه : 670


خبر رفتن سوفراى به حرب خشنواز به طلب خون فيروز پس خبر به سوفراى شد كه فيروز را چه افتاد . سپاه عجم را گرد كرد و گفت :
چاره نيست تا خون فيروز طلب نكنم و موبدان موبد و فيروز دخت را رها كنم ، يا جانهاى ما همه بشود . سپاه عجم او را اجابت كردند ، و پسرانش را ، بلاش و قباد را ، آنجا دست باز داشت و ملك را معطَّل فرو گذاشت و هيچكس را نداد و گفت : مرا خون ملك طلب كردن فريضه تر از ملك نگاه داشتن . و سوى خشنواز آمد با سپاهى بىعدد .
خشنواز دانست كه با وى تاب ندارد . سپاه خويشتن را گرد كرد و به جاى خويشتن بنشست و طلايه بيرون كرد ، و سوفراى نيز طلايه بيرون كرد . پس يك سوار از آن خشنواز سوى سوفراى آمد . سوفراى تيرى بزد بر پيشانى اسپ و آن اسپ بيفتاد و بمرد . سوفراى آن سوار را اسير كرد و او را پرسيد كه تو كيستى ؟ گفت :
من از طلايگان خشنوازم . سوفراى گفت : شو خشنواز را بگوى زخم تير را آراسته باش فردا . و دست از وى بازداشت ، و سوفراى برفت و سوى لشكر خويش باز آمد . و آن سوار باز ياران رفت ، و آن سر اسب مرده برگرفتند و پيش خشنواز بردند . چون خشنواز آن زخم تير بديد بترسيد . و هياطله به شمشير حرب كنند ، تير ندانند انداختن . رسولى فرستاد سوى سوفراى و صلح خواست و گفت : گناه فيروز را بود و غدر او كرد و سوگند را به دروغ كرد و عهد بشكست تا خداى او را بگرفت ، و سپاه

670

نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري    جلد : 1  صفحه : 670
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست