نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 567
خبر خون خواستن عمرو بن عدى [ b 104 ] از زبّا از بهر جذيمه گفتا : چون خبر به زبّا شد كه عمرو بن عدى به ملك بنشست و سپاه او را بيعت كردند ، دانست كه خون باز خواهد . سخت غمناك شد . و زبّا را يكى كاهن بود او را چيزها گفتى ، او را گفته بود كه هلاك تو بر دست غلامى باشد نام وى عمرو ، و ملكزاده بود ، و ملك تو به وى شود و او ترا نتواند كشتن ، تو به دست خود خويشتن بكشى . زبّا خويشتن را به حذر همى داشت و نشست خويش به كوشك خواهر كردى ، و نيز شهر به شهر نشدى اندر پادشاهى خويش . و مردى نقّاش را بخواند و او را خواستهء بسيار داد و بفرمود كه به در عمرو بن عدى شو و با مردمان [ وى ] دوستى گير و ايشان را صورتها كن تا بدانند كه تو نقّاشى . پس عمرو را ببين و صورت وى نقش كن بر كاغذى ، نشسته و ايستاده ، با جامهء تابستانى و زمستانى . پس آن صورتها نزد من آور تا اگر روزى او بر من تاختن آرد ، من او را بدانم ، يا به مكر خويشتن را بر من زند ، من او را بشناسم . پس آن نقّاش برفت و به در عمرو بن عدى شد و يك سال ببود تا او را به هر حالى بديد و آن صورتهاى او را به زبّا باز آورد . و زبّا بفرمود تا او را به زير زمين اندر راه كردند تا به شارستان اندرون به حصار ، تا اگر كارى افتد يا اندر اين كوشك او چيزى افتد ، او خويشتن بدان راه بيرون افگند و به زير زمين به حصار شود . پس چون سالى بر آمد ، قصير عمرو را گفت : خون خال طلب كن و ضايع مگردان كه وى
567
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 567