و سنحاريب به زمين بابل باز آمد و خلق بر او گرد آمدند . و آنگاه آن عالمان و منجّمان او را گفتند : ما ترا گفتيم كه آنجا مشو ، فرمان نكردى . پس از آن ملك حزقيا با شعيا بمردند از پس پانزده سال . و از بعد حزقيا پسرش به ملك بنشست نام او ميشا ، پنجاه و پنج سال . و از پس او پسرش امون بن ميشا دوازده سال ، و از پس او پسرزادهء او بنشست نام موسياسى بن امون ، يك سال پس از اين ملك موثاموم پسرش به ملك بنشست نام او حسيسم حوار . و از ملك او چندگاه بگذشت بنى اسرائيل فساد كردند بسيار ، و گويند شعيا هنوز زنده بود ، ايشان را پند داد . ايشان قصد او كردند كه بكشندش . او از ايشان بگريخت و از شهر بيرون شد . ابليس بر صورت شخصى بيامد و گوشهء رداى او بگرفت . خداى عزّ و جلّ درختى را فرمود تهى تا باز شد و شعيا اندر آن ميان شد و درخت فراهم آمد و آن گوشهء ردا كه به دست ابليس بود از بيرون بماند .
قومى كه به طلب شعيا بيرون آمده بودند چون بدان درخت رسيدند ندانستند كه اندر ميان آن درخت شده باشد . چون ريشهء ردا بديدند ، آن درخت را به دو نيم باز بريدند به ارّه با شعيا . و از پس آن بخت النّصر بيامد و آن ملك را اسير كرد و مملكت بيت المقدّس بگرفت و اين ملك را چشمها كور كرد و فرزندانش را اسير كرد و پيش او اندر بكشت ، و مزگت بيت المقدّس و آن شهر جمله ويران كرد و بنى اسرائيل را با آن پيغمبرزادگان اسير كرد و همه را به زندان بابل پيش ملك عجم برد .
و ملك عجم آن وقت گشتاسب بود پس از لهراسب الملك . و ملك شام و بيت المقدّس را گشتاسب بخت النّصر را داد .
[ خبر لهراسب الملك ] اكنون خبر لهراسب بگوييم از پس خبر گشتاسب . و او را نيز بستاسپ خواندندى ، و اين لهراسب بود كه ملك كيخسرو چون خون سياوش باز خواست و افراسياب را بكشت و جهان او را صافى گشت و خود پنهان شد ، و ملك به لهراسب سپرد .

460