نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 385
قصّهء الياس النّبى عليه السّلام چون سال بسيار بر آمد ، خداى عزّ و جلّ الياس را پيغمبرى داد . به شهرى از شهرهاى شام اندر ملكى بود و بتى داشت بزرگ و مردم را فرمودى كه آن بت پرستند و نام آن بت بعل بود . و خداى عزّ و جلّ گفته است : * ( أَ تَدْعُونَ بَعْلًا وَتَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخالِقِينَ 37 : 125 ) * . پس الياس بيامد و مردمان را به خداى خواند و از بعل پرستيدن نهى كرد و شريعت و دين موسى تازه كرد . و الياس از فرزندان هارون بود و نسب او : الياس بن ياسين بن فيحاص بن [ العيزار ] بن هارون بن عمران بود . گروهى گويند زنى نيكوروى اندر بنى اسرائيل بود بعل نام ، او را پرستيدندى و ملك شهر نيز هم او را پرستيدى . پس الياس بيامد و آن ملك را با آن خلق به خداى خواند . ملك بگرويد و آن مردمان نگرويدند ، و ملك خلق همه شهر را هلاك نتوانست كردن . الياس را وزير كرد و نيكو همى داشت ، و هر دو خداى را همى پرستيدندى . چون روزگار برآمد ، ملك نيز پشيمان گشت و باز پرستيدن بت گرفت ، و الياس از او جدا شد و خداى را دعا كرد . خداى عزّ و جلّ الياس را گفت : ما آسمان را فرمانبردار تو كرديم . الياس گفت : يا ربّ ! باران را از آسمان باز گير . سال ديگر باران نيامد و قحط خاست . ايشان الياس را طلب كردند كه بكشند ، گفتند : اين قحط [ را ] سبب اوست . و الياس پنهان شد اندر آن شهر به خانهاى . و آن قحط سه سال بماند و خلقى بسيار و
385
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 385