نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 386
چهارپايان و مرغان بمردند ، و اندر آن نواحى كس نان نيافت مگر الياس ، تا چنان شد كه هر جا نان بيافتندى گفتندى الياس اينجا بوده است . و الياس به خانهء گنده پيرى اندر شد و او را پسرى بود نام او اليسع و مقعد و مبتلا بود . الياس دعا كرد و خداى عزّ و جلّ او را درست گردانيد ، و آن پير زن او را به الياس داد تا خدمت وى همى كرد . و اليسع بن اخطوب بود و از گرسنگى تباه شده بود . چون الياس به خانهء ايشان شد او را دعا كرد و خداى عزّ و جلّ او را نان داد و بهتر شد . پس پير زن گفت : اين پسر مرا زنده كردى و مرا نان نيست كه به دو دهم ، او را به تو دادم تا ترا خدمت كند ، و او را به الياس داد . الياس آن شب آنجا بود . ديگر روز با اليسع برفت و هر كجا الياس شدى اليسع با او بودى . تا سه سال بر آمد بر آن قحط ، آنگاه الياس از آنجا كه بود بيرون آمد با اليسع ، و آن ملك را گفتند : سه سال است كه شما به تنگى اندريد ، و اين كه شما همى پرستيد شما را فرياد نتواند رسيدن ، اگر فرياد تواند رسيدن او را خواهش كنيد تا شما را از اين سختى برهاند ، و اگر او نتواند من خداى خويش را بخوانم تا شما را از اين سختى برهاند بر آن شرط كه او را پرستيد . گفت : راست گويد . آنگاه آن بت را از شهر بيرون بردند و هر چند او را خواندند اجابت نيامد . الياس دعا كرد هم اندر ساعت باران آمد و غلَّه بر رست و گياه از زمين پديد آمد . چون روزگارى بر آمد ، باز ديگر باره كافر شدند . و الياس آن دعا از بهر آن كرد كه خداى به دو وحى فرستاد كه يا الياس ! اين چندين خلق مرا از دد و دام و چهار پاى هلاك كردى . الياس گفت : يا ربّ ! چنان كه هلاك ايشان به دعاى من كردى ، رستگارى ايشان نيز به دعاى من كن . پس چون ديگر باره كافر شدند ، الياس را [ دل ] از ايشان بگرفت و از ميان ايشان بيرون آمد ، و اليسع را خليفت خويش كرد . و خداى عزّ و جلّ الياس را زندگانى دراز كرامت كرد تا نفخ صور نخستين . و مسكن و مأواى او اندر بيابانها كرد و آنجا آرام داد . چون او بشد ، خداى عزّ و جلّ اليسع را كه خليفت او بود پيغمبرى داد .
386
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 386