responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري    جلد : 1  صفحه : 192


[ حديث اسحق بن ابراهيم عليهما السّلام ] و اسحق از پس اسماعيل تمامى صد و سى سال بزيست ، و خداى عزّ و جلّ مر او را پيغامبرى داد و سوى شام فرستاد ، و نيز به كنعان بفرمودش كه بنشين و جايى ديگر مشو كه نابينا بود و نتوانست رفتن . و زنى بخواست نام او رفقا ، هم از اين زمين كنعان ، دختر بتويل بن الياس . و از آن زن او را دو پسر آمد : عيص و يعقوب . و هر دو به يك شكم آمدند ، و يعقوب پاشنهء عيص گرفته بود ، و به تازى پاشنه را عقب خوانند ، و او را از بهر آن يعقوب نام كردند . پس عيص و يعقوب هر دو بزرگ شدند .
و عيص دختر اسماعيل را به زنى كرد . و اسحق يعقوب را ايدون گفت : اى پسر ! نگر تا از اين زمين شام از فرزند كنعانيان زن نخواهى ، همچنانكه برادرت عيص دختر عم را به زنى كرد ، تو نيز دختر خال خويش به زنى كن .
و مادر يعقوب را برادرى بود نام او لبان بن بتويل بن الياس ، و از زمين كنعان برفته بود و به زمين شام شده و آنجا نشسته و خواستهء فراوان گرد كرده ، و پسران و دختران آمدند [ او را ] . يعقوب را گفت : دختر آن خال را به زنى كن . و يعقوب پيش اسحق همى بود و زن نكرد تا اسحق زنده بود . و عيص صيد كردى و گوشت صيد خوردى ، و يعقوب گوسپندان داشتى . يك روز اسحق عيص را گفت : مرا گوشت صيد آرزو است ، يكى از اين بزغالهء كوهى صيد كن و بريان كن و پيش من آر تا بخورم و ترا دعا كنم تا خداى تعالى ترا پيغمبرى دهد . عيص تير و كمان برداشت و

192

نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري    جلد : 1  صفحه : 192
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست