responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 910


خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم فرمود : اگر همه مردم براهى روند و انصار به راهى ، من راه انصار را خواهم رفت . اما سعد تو خوب مىدانى كه فلان جان تو هم نشسته بودى كه آن حضرت فرمود : واليان امر بايد از قريش باشند . خوبها به دنبال خوبان آنها و بدان هم بدنبال بدان آنها . سعد بن عباده هم جواب داد : بله راست مىگوئى ، پس وزير از ما و امير از شما .
< فهرس الموضوعات > عداوت و دشمنى قريش و عمر با سعد بن عباده از زمان پيامبر صلى الله عليه وآله ! !
< / فهرس الموضوعات > عداوت و دشمنى قريش و عمر با سعد بن عباده از زمان پيامبر صلى الله عليه وآله ! !
- كنز العمال ج 10 ص 512 ( روز فتح مكه ) رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم پرچم را بدست سعد بن عبادة داد و سعد در جلو سپاه حركت مىكرد تا از مقابل ابو سفيان كه رد شد ، شعار مىداد كه امروز روز انتقام است امروز روزى است كه پرده حرمت قريش دريده شد و قريشيان ذليل مىگردند . هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم به ابو سفيان رسيد ، ابو سفيان گفت : يا رسول الله دستور دادى كه قوم و قبيله‌ات را بكشى ، سعد چنين و چنان مىگفت و من ترا به خدا قسم مىدهم حرمت قوم و قبيله‌ات را نگهدارى ، تو بهترين مردم هستى . عبدالرحمان بن عوف و عثمان بن عفان به رسول خدا عرض كردند : يا رسول الله ، سعد آدم مطمئنى نيست ، بدش نمىآيد كه زهر چشمى از قريش بگيرد و عرض اندامى كند . رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم به ابو سفيان فرمود : امروز روز رحمت است ، روزى است كه خدا قريشيان را عزيز خواهد كرد . سپس سعد را عزل كرد و پرچم را از او گرفت و به پسرش قيس داد . سعد باورش نمىشد كه رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم او را عزل كرده باشد لذا از فرستادگان علامت و نشانه‌اى از رسول خدا خواست ، حضرت هم به عنوان نشانه عمامه خود را براى او فرستاد ، سعد هم پذيرفت و پرچم را به پسرش سپرد .
< فهرس الموضوعات > از ابتدا سعد بن عباده و پسرش مورد حسادت بودند ! !
< / فهرس الموضوعات > از ابتدا سعد بن عباده و پسرش مورد حسادت بودند ! !
- اسد الغابه ج 4 ص 215 ابو عيسى . . . از قيس بن سعد بن عبادة روايت مىكند : پدرم مرا نزد رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم برد تا خدمتگزار حضرت باشم . روزى مشغول نماز بودم حضرت از كنار من رد شد و با پا به من زد و فرمود : مىخواهى درى از درهاى بهشت را به تو نشان دهم ؟ عرض كردم ،

910

نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 910
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست