responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 839

إسم الكتاب : الفاروق ( فارسي ) ( عدد الصفحات : 1422)


بن عباده پريديم ، بطوريكه صدا بلند شد كه سعد را كشتيد ، من هم گفتم : خداوند سعد را بكشد . . .
- سيره ابن هشام ج 47 ص 222 داستان سقيفه بنى ساعده . ابن اسحاق مىگويد : هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم وفات يافت ، انصار گرد سعد بن عباده در سقيفه بنى ساعده جمع شدند ، على بن ابى طالب ( عليه السلام ) و زبير بن عوام و طلحة بن عبيد الله در خانه فاطمه ( عليها سلام ) نشستند و بقيه مهاجرين من جمله اسيد بن حضير از بنى عبد الاشهل هم دور ابوبكر گرد آمدند . شخصى نزد ابوبكر و عمر آمد و گفت : انصار در سقيفه بنى ساعده جمع شده تا سعد بن عباده را با امارت انتخاب كنند . اگر امارت و خلافت را مىخواهيد ، فورا خود را به آنان برسانيد ، اهل بيت پيامبر صلى الله عليه ( وآله ) وسلم هم مشغول تجهيز جنازه آن حضرت‌اند و در خانه را به روى غير بسته‌اند . عمر مىگويد : به ابوبكر گفتم : برخيز تا به سراغ انصار برويم ، ببينيم چه مىكنند . . . ابن اسحاق . . . از عبدالله بن عباس روايت مىكنند : من نزد عبد الرحمان بن عوف قرآن مىآموختم ، يكسال هر دو با هم همراه عمر به حج رفتيم . من در منى در منزل خود بودم ، كه عبد الرحمان بن عوف آمد و گفت : امروز شخصى پيش عمر گفت : از فلانى شنيدم كه مىگفت : اگر عمر بميرد ، با فلانى بيعت خواهم كرد . عمر گفت : امشب سخنرانى خواهم كرد و كسانى را كه قصد غصب خلافت را دارند ، تهديد خواهم كرد . عبد الرحمان بن عوف گفت : به عمر گفتم : الآن موسم حج است و عموم مردم از خاص و عام در اين جا جمع‌اند ، و من مىترسم سر و صدا راه بيفتد و حرفهاى تو آنگونه كه هست به مردم نرسد و هر كس براى خود چيزى برداشت كند . بگذار به مدينه كه رفتيم ، اصحاب از مهاجرين و انصار همه هستند و هر چه را بگوئى مىفهمند و عمل مىكنند . عمر هم گفت : به محض آنكه رسيديم ، صحبت خواهم كرد . ابن عباس مىگويد : به مدينه كه رسيديم ، جمعه همان هفته براى شنيدن صحبتهاى عمر بن مسجد رفتم تا جائى بگيرم . سعيد بن زيد را ديدم زودتر از من آمده و جا گرفته ، كنار او پاى منبر نشستم . ظهر كه شد ، عمر آمد ، به سعيد گفتم : آمد ، امروز مىخواهد چيزهائى بگويد كه هرگز قبلا نگفته است ، سعيد عصبانى شد و گفت : يعنى چه مىخواهد بگويد ؟ هنگامى كه عمر روى منبر نشست ، مؤذن اذان گفت ، سپس عمر پس از حمد و ثناى الهى گفت : امروز بايد چيزهائى بگويم ، هر كس آنها را بتواند بفهمد و حفظ كند ، براى ديگران بگويد و هر كس نمىفهمد ، نگويد كه اگر كسى به من دروغ ببندد ، حلال نخواهم

839

نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 839
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست