responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 837


< فهرس الموضوعات > عائشه مىگويد : پيامبر صلى الله عليه وآله وصيت به خلافت ابوبكر نمود ! !
< / فهرس الموضوعات > عائشه مىگويد : پيامبر صلى الله عليه وآله وصيت به خلافت ابوبكر نمود ! !
يحيى بن يحيى . . . از قاسم بن محمد روايت مىكند : روزى عائشه گفت : آه ، سرم . رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم فرمود : اگر من زنده باشم براى تو دعا و استغفار خواهم كرد . عائشه گفت : اى خاك بر سرم ، من فكر مىكردم تو دوست دارى من بميرم و خيال مىكردم اگر من بميرم تو همان روز با زن ديگرت خواهى بود . حضرت فرمود : ولى من سرم درد مىكند ، آه ، سرم . سپس فرمود : تصميم داشتم دنبال ابوبكر و پسرش بفرستم و براى آنكه در آينده كسى فتنه و مخالفت نكنند ، شخصا وصيت به خلافت ابوبكر كنم ، اما به خود گفتم : لازم به اين وصيت نيست ، چرا كه خداوند و مؤمنين اينكار را انجام خواهند داد ! !
< فهرس الموضوعات > عمر افتخار مىكند كه خلافت را به سرقت برده ! !
< / فهرس الموضوعات > عمر افتخار مىكند كه خلافت را به سرقت برده ! !
< فهرس الموضوعات > و مىگويد : بيعت ابوبكر ناگهانى و اشتباهى بود ! !
< / فهرس الموضوعات > و مىگويد : بيعت ابوبكر ناگهانى و اشتباهى بود ! !
< فهرس الموضوعات > و مىگويد : قرآن ناقص است ! !
< / فهرس الموضوعات > و مىگويد : قرآن ناقص است ! !
- تاريخ طبرى ج 2 ص 442 على بن مسلم . . . از ابن عباس روايت مىكند : من نزد عبد الرحمان بن عوف قرآن مىآموختم ، يكسال هر دو با هم همراه عمر به حج رفتيم . من در منى در منزل خود بودم ، كه عبد الرحمان بن عوف آمد و گفت : امروز شخصى پيش عمر گفت : از فلانى شنيدم كه مىگفت : اگر عمر بميرد ، با فلانى بيعت خواهم كرد . عمر گفت : امشب سخنرانى خواهم كرد و كسانى را كه قصد غصب خلافت را دارند ، تهديد خواهم كرد . عبد الرحمان بن عوف گفت : به عمر گفتم : الآن موسم حج است و عموم مردم از خاص و عام در اين جا جمع اند ، و من مىترسم سر و صدا راه بيفتد و حرفهاى تو آنگونه كه هست به مردم نرسد و هر كس براى خود چيزى برداشت كند . بگذار به مدينه كه رفتيم ، اصحاب از مهاجرين و انصار همه هستند و هر چه را بگوئى مىفهمند و عمل مىكنند . عمر هم گفت : به محض آنكه رسيديم ، صحبت خواهم كرد . ابن عباس مىگويد : به مدينه كه رسيديم ، جمعه همان هفته براى شنيدن صحبتهاى عمر به مسجد رفتم تا جائى بگيرم . سعيد بن زيد را ديدم زودتر از من آمده و جا گرفته ، كنار او پاى منبر نشستم . ظهر كه شد ، عمر آمد ، به سعيد گفتم : آمد ، امروز مىخواهد چيزهائى بگويد كه هرگز قبلا نگفته است ، سعيد عصبانى شد و گفت : يعنى چه مىخواهد بگويد ؟ هنگامى كه عمر روى منبر نشست ، مؤذن اذان

837

نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 837
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست