responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 728


انا النبى لا كذب انا بن عبدالمطلب < فهرس الموضوعات > * * * عائشه ادعا مىكند : پيامبر صلى الله عليه وآله سنگدل و بيرحم بود ، اما عمر ، مهربان و رقيق القلب ! !
< / فهرس الموضوعات > * * * عائشه ادعا مىكند : پيامبر صلى الله عليه وآله سنگدل و بيرحم بود ، اما عمر ، مهربان و رقيق القلب ! !
< فهرس الموضوعات > آيا عائشه از انسانيت و عطوفت پيامبر صلى الله عليه وآله بىخبر بود ؟ ! يا آنكه مىخواست به هر قيمتى عمر را بستايد ! ! كداميك ؟ ! !
< / فهرس الموضوعات > آيا عائشه از انسانيت و عطوفت پيامبر صلى الله عليه وآله بىخبر بود ؟ ! يا آنكه مىخواست به هر قيمتى عمر را بستايد ! ! كداميك ؟ ! !
- مسند احمد ج 6 ص 141 عبدالله . . . از عائشه روايت مىكند : روز جنگ خندق بدنبال مردم من هم خارج شدم ، احساس كردم زمين لرزيد و صداى پائى شنيدم ، نگاه كردم ، ديدم سعد بن معاذ و پسر برادرش حرث بن اوس مىآيند .
ابو سفيان و همراهانش به تهامه و عيينية بن بدر و همراهانش به نجد رسيدند و بنى قريظه به قلعه‌هايشان برگشته و در آنجا مستقر شدند .
رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم هم به مدينه بازگشته و اسلحه‌ها را زمين گذاشتند و دستور فرمود براى سعد بن معاذ خيمه‌اى از پوست در مسجد بسازند . عائشه مىگويد : در همان هنگام جبرئيل بر حضرت نازل شد و عرض كرد ، چرا سلاح را زمين گذاشتيد ، در حاليكه ملائكه اسلحه بدست دارند . اسلحه را برداريد و بسوى بنىقريظه رفته و با آنها بجنگيد . حضرت دوباره فرمان آماده باش داده و همه به راه افتادند . بيست و پنج روز قبيله بنىقريظه را محاصره كردند ، بطوريكه محاصره آنها را سخت در فشار قرار داد ، لذا به آنها گفتند تسليم شويد . آنها هم با ابو لبابه مشورت كردند ، ابو لبابه گفت ، اگر تسليم نشويد كشته خواهيد شد ، آنها هم بشرط آنكه سعد بن معاذ درباره آنها حكم كند ، حاضر به تسليم شدند . حضرت هم شرط آها را پذيرفت . حضرت بدنبال سعد بن معاذ فرستادند ، سعد سوار بر الاغ در ميان قوم خود آمد ، به او گفتند به داد هم پيمانانت و دوستانت برس ، هنگاميكه به نزديكى خانه‌هاى بنى قريظه رسيد ، رو به مردم كرد و گفت من در راه خدا از هيچ سرزنشى هراس ندارم ، هنگاميكه به رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم رسيد ، حضرت فرمود برويد و آقا و بزرگ خود را پياده كنيد . عمر گفت آقا و بزرگ ما خداست . حضرت فرمود : برويد پياده‌اش كنيد ، سپس به او فرمود : سعد درباره آنها حكم كن ، گفت حكم من اينست كه مردانشان ( كه در جنگ بودند ) كشته شوند و زنانشان اسير و اموالشان

728

نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 728
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست