به طرف ما برگشت ، چشمهايش از اشك پر بود . عمر گفت : پدر و مادرم بفدايت ، چه شده ؟ فرمود : از خدا اجازه خواستم براى مادرم استغفار كنم ، اجازه نداد ، اجازه خواستم به زيارتش روم . اجازه داد ، من سابقا شما را از زيارت اموات نهى مىكردم . اما الآن مىگويم هر چه مىتوانيد به زيارت آنها برويد - سنن بيهقى ج 4 ص 76 ابو الحسن على بن احمد بن عبدان . . . از بريده روايت مىكند : در سفرى حدود هزار سوار همراه رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم بوديم كه در محلى فرود آمده و دو ركعت نماز خوانديم . حضرت به طرف ما كه برگشت ، چشمانش پر از اشك بود . عمر گفت : پدر و مادرم بفدايت ، چه شده : حضرت فرمود : از خدا اجازه خواستم ، براى مادرم استغفار كنم ، اجازه نداد ، دلم سوخت و گريهام گرفت . سابقا شما را از زيارت قبور نهى مىكردم ، اما حالا مىگويم : هر چه مىتوانيد آنها را زيارت كنيد . همچنين شما را از نگهداشتن گوشت قربانى بيش از سه روز نهى مىكردم ، اما حالا هر چه مىتوانيد از آن بخوريد و هر قدر مىخواهيد نگهداريد . شما را از نوشيدن آب در ظرف نهى مىكردم ، اما الآن از هر ظرفى كه مىخواهيد آب بنويشد ، فقط شراب مست كننده نخوريد . . . - مجمع الزوائد ج 1 ص 116 بريده مىگويد : نزديك هزار سوار همراه رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم بوديم ، پس از آنكه فرود آمديم ، دو ركعت نماز خوانديم . حضرت بطرف ما كه برگشت ، چشمانش پر از اشك بود . عمر پرسيد : پدر و مادرم بفدايت ، چه شده ؟ فرمود : از خدا خواستم اجازه دهد براى مادرم استغفار كنم ، اجازه نداد . لذا دلم براى مادرم سوخت و از اينكه به آتش عذاب گرفتار شود ، چشمانم پر از اشك شد . - كنز العمال ج 12 ص 443 35516 - عبد الرحمان بن زيد بن خطاب از پدرش روايت مىكند : در فتح مكه همراه رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم بوديم ، بطرف قبرستان رفتيم ، حضرت كنار قبرى نشست ، بنظر مىآمد مشغول صحبت با صاحب قبر است . هنگامى كه برخاست ، اشكهايش را پاك كرد . عمر