شاد شود ، گفتم : يا رسول الله ما قريشيان حاكم بر زنان خود بوديم ، اما در مدينه زنها حاكم‌اند . حضرت تبسمى كرد ، دوباره گفتم : پيش دخترم حفصه رفتم و گفتم : سعى نكن با عائشه برابرى كنى ، او هم قشنگتر است هم آنكه حضرت او را بيشتر دوست دارد . حخضرت دوباره تبسم كرد . ديدم موقعيت مناسب شد ، كنار حضرت نشستم ، نگاهى به داخل خانه كردم ، چيزى نديدم جز سه تكه پوست ، به حضرت عرض كردم : دعا كن كه خداوند بر امتت وسعت دهد ، حكومت فارس و روم چقدر وسعت مالى و دنيائى دارند ، در حاليكه خداپرست نيستند . حضرت نشست و فرمود : آيا در خدا شك دارى پسر خطاب ؟ خدا نعمت دنيا را زود به آنها داده است ( تا ديگر در آخر بهره‌اى نداشته باشند ) . گفتم يا رسول الله ، برايم استغفار كن . عمر ادامه داد : بله علت آنكه آن حضرت از زنانش قهر كرد و آنها را ترك نمود ، اين بود كه حفصه سر آن حضرت را پيش عائشه فاش كرد . حضرت از ناراحتى يك ماه از همه آنها كناره گرفت ، تا آنكه خداوند حضرت را مورد عتاب قرار داد و حضرت پس از بيست و نه روز نزد زنانشان برگشت و از عائشه شروع نمود . عائشه گفت : تو قسم خورده بودى يك ماه كناره بگيرى ، الآن كه بيست و نه روز است ، حضرت فرمود : اين ماه بيست و نه روز بود . عائشه مىگويد : اينجا بود كه آيه تخيير نازل شد . حضرت اول از من شروع كرد و بعد بسراغ ديگر زنان رفت ، و به من فرمود : اين چيزى را كه مىگويم عجله نكن اول با پدر و مادرت مشورت كن بعد تصميم بگير . ( كه بمانى يا بروى ) گفتم : پدر و مادرم راضى نخواهند بود كه من از شما جدا شوم . خودم هم حاضر نيستم از خدا و رسولش جدا شوم . آنگاه حضرت زنانش را براى ماندن يا جدا شدن مخير نمود ، اما آنها هم همين جواب را داند . ابن سلام . . . از انس روايت مى ، ند : رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم قسم خورد كه يك ماه با زنانش نزديكى نكند در حاليكه پاى حضرت در رفته بود . و در اتاق بالاى خانه‌اش جداى از زنانش زندگى مىكرد . عمر پرسيد : آيا زنانت را طلاق داده‌اى ؟ فرمود : نه ولى قسم خورده‌ام يك ماه با آنان نزديكى نكنم و پس از گذشت بيست و نه روز به نزد زنانش برگشت .
و بخارى ج 6 ص 166 مسلم ج 4 ص 187 و 193 سنن بيهقى ج 7 ص 37 و 353 كنز العمال ج 2 ص 525 سنن نسائى ج 4 ص 136 و ج 6 ص 151 و ج 7 ص 13

698