طالب ( ع ) رفت و گفت : چرا با فاطمه ( ع ) ازدواج نمىكنى ، ايشان جواب داد كه مىترسم به من ندهند ، عمر گفت : چطور ، تو نزديك‌ترين خلق خدا به پيامبرى ، اگر به تو ندهد ، به كى خواهد داد ؟ ! على ( ع ) نزد پيامبر صلى الله عليه ( وآله ) وسلم رفته و عرض كرد : يا رسول الله مىخواهم با فاطمه ازدواج كنم ، حضرت فرمود : بكن ، جواب داد چيزى جز زره ندارم ، فرمود : هر چه مىتوانى بياور ( در حاليكه على ( ع ) مانند ابوبكر و عمر كه دخترشان از زنان پيامبر ( ص ) بودند ، كسى را نزد پيامبر ( ص ) نداشت .
- كنز العمال ج 13 ص 114 36370 - على ( ع ) مىفرمايد : ابوبكر و عمر هر دو فاطمه ( ع ) را از پيامبر صلى الله عليه ( وآله ) وسلم خواستگارى كرده ولى حضرت با آن دو مخالفت نمودند ، عمر به على ( ع ) عرض كرد : او ( فاطمه ) از آن توست ! حضرت فرمود : من چيزى جز زره و شتر و شمشير ندارم ، بالاخره روزى رسول الله صلى الله عليه ( وآله ) وسلم به على ( ع ) فرمودند : چه دارى ، عرض كرد : شتر و زره كه مىتوانم آنها را رهن داده و پول بگيرم ، يا رسول الله فاطمه را به من تزويج نما . هنگامى كه فاطمه ( ع ) قضيه را شنيد گريه كرد ، حضرت به او فرمود : چرا گريه مىكنى ؟ ترا به كسى دادم كه علم و فضل او از همه بيشتر بوده و از ديگران زودتر اسلام آورده يا اولين كسى است كه اسلام آورده .
( ابن جرير هم روايت كرده و دولابى در كتاب الذرية الطاهرة اين روايت را تصحيح نموده است ) - كنز العمال ج 13 ص 681 37746 - حجر بن عنبس و يا ابن قيس الكندى روايت مىكند : ابوبكر و عمر فاطمه ( ع ) را از پيامبر صلى الله عليه ( وآله ) وسلم خواستگارى كرده ولى حضرت رو به على ( ع ) فرمود : او از آن توست يا على ، با او نيكو رفتار نما .
- مجمع الزوائد ج 9 ص 210 اسماء بنت عميس مىگويد : زمانى كه فاطمه ( عليها سلام ) را به خانه على ( عليه السلام ) برديم ، چيزى در خانه نبود مگر مقدارى شن كه كف اطاق پهن شده بود و پشتى از ليف خرما و يك كوزه و ظرف ديگرى بزرگتر از كوزه ( مثل خمره يا سبو ) رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم به على ( عليه السلام ) فرمود هيچ صحبتى يا كارى نكن تا آنكه من بيايم . آنگاه حضرت آمد

67