responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 523


با دست به شانه او زد و فرمود : تو كسى هستى كه با تو دشمنى خواهد شد و خدا آنها را محاكمه خواهد كرد ، تو برترين و اولين مؤمن ، و عالم‌ترين به ايام الله و باوفاترين شخص به عهدهايش و عادلترين شخص در تقسيم و رؤوف‌ترين فرد به رعيت و مصيبت ديده‌ترين افرادى ، توئى حامى و ياور من و كسى كه مرا غسل مىدهد و دفن مىكند ، و در بلا و مصيبتى پيشتاز و جلوترى ، هرگز بعد از من كافر نخواهى شد ، و توئى كه جلوتر از من پرچم حمد را حمل مىكنى و بدان را از اطراف حوض من مىرانى .
ابن عباس مىگويد : پيش خود گفتم : على ( عليه السلام ) بدامادى رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم و بسط يد و بزرگوارى در قوم و عشيره و دهنده زكات و عالم به قرآن و داننده تأويل و . و . . . مى باشد . . . . ( نويسنده مىگويد : يكى از راويان روايت ابزارى است كه كذاب و دروغگو است ، يعنى اينكه چون اين شخص فضائل على عليه السلام را مىگويد ، كذاب است ، بايد بپرسيم ، آنها كه فضائل عمر و ابوبكر را گفته‌اند ، دروغگو نبودند ؟ ! ! ) - كنز العمال ج 13 ص 120 36388 - عبدالرحمان بن ابى ليلى مىگويد : على ( عليه السلام ) در زمستان با يك پيراهن و رداء نازك و در تابستان با قباء و لباس ضخيم ، بيرون مىآمد ، مردم به عبدالرحمان گفتند : پدرت شبها پيش على ( عليه السلام ) مىرود ، بگو ، بپرسد چگونه او چنين لباسهائى را مىپوشد و سرما و گرما در او اثر نمىكند ؟ من هم به پدرم گفتم . او هم خدمت حضرت عرض كرد : يا امير المؤمنين مردم مىخواهند بدانند چگونه شما با قباء و لباس ضخيم در تابستان و با لباس نازك در زمستان بيرون مىآئى و از سرما و گرما باكى ندارى ؟ فرمود : آيا با ما در خيبر نبودى ؟ عرض كردم : چرا ، بخدا بودم ، فرمود : آنروز رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم ابوبكر را براى فتح خيبر فرستاد . فرار كرد ، عمر را فرستاد ، فرار كرد ، حضرت فرمود : پرچم را بدست كسى خواهم داد كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش هم او را دوست دارند . اهل فرار نيست و آنقدر مىماند تا خدا فتح را بدست او جارى سازد . آنگاه بدنبال من فرستاد ، چشمانم درد مىكرد بطوريكه نمىتوانستم ببينم . آب دهانش را به چشمانم ماليد و دست به دعا بلند كرد و عرض كرد : اللهم اكفه الحر و البرد ، ( خدايا او را از سرما و گرما حفظ كن ) بعد از اين دعا بود كه ديگر سرما و گرما مرا اذيت نمىكند .

523

نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 523
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست