responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 509

إسم الكتاب : الفاروق ( فارسي ) ( عدد الصفحات : 1422)


گفت اگر مردم اجازه تيمم پيدا كنند ، آنوقت بخاطر سردى آب هم مىخواهند تيمم كنند . ابو موسى گفت : بخاطر همين شما از تيمم خوشتان نمىآيد ؟ گفت بله . دوباره ابو موسى گفت مگر نشنيدى كه عمار به عمر چه گفت ، گفت : پيامبر صلى الله عليه ( وآله ) وسلم مرا به جائى فرستاد ، ومن جنب شدم ، و به عنوان تيمم در خاك غلطيدم ، مانند حيوان كه در خاك مىغلطد . بعد قضيه را براى حضرت تعريف كردم ، فرمود : كافى بود كه اينگونه تيمم كنى ، دستت را به خاك بزنى و پشت دستان و صورتت را مسح كنى ، عبدالله گفت : ولى عمر حرف عمار را قبول نكرد .
< فهرس الموضوعات > * * * رابطه محبت آميز عمر با بنى قريظه < / فهرس الموضوعات > * * * رابطه محبت آميز عمر با بنى قريظه < فهرس الموضوعات > عمر خطر بنى قريظه را كوچك جلوه مىدهد < / فهرس الموضوعات > عمر خطر بنى قريظه را كوچك جلوه مىدهد - كنز العمال ج 10 ص 459 30116 - ابن شهاب مىگويد : در جنگ احزاب ، بنىقريظه به ابو سفيان و ديگر ياران و هم پيمانان او پيغام دادند شما مقاومت كنيد و از مقابل حمله كنيد ، ما هم از پشت سر شما را يارى مىكنيم ، نعيم بن مسعود اشجعى كه پيمان صلح با رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم امضا كرده بود ، آنجا نزد يكى از هم پيمانان ابو سفيان يعنى عينية بن حصن حضور داشت ، خبر را شنيد و آنرا به رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم رسانيد ، حضرت فرمود : ما خودمان به بنى قريظه گفتيم چنين پيغامى به ابو سفيان بدهند . ابو نعيم آدمى بود كه حرف را نمىتوانست نگهدارد و حضرت اين حرف را زد تا او هم به ديگران بگويد تا بين بنى قريظه و سپاه مشركين اختلاف بيفتد .
عمر گفت : يا رسول الله . اين حرفى را كه زدى اگر دستور خدا بود كه هيچ اما اگر نظر خودت بود ، بنى قريظه كوچكتر از آنند كه بتوانند به تو ضرر برسانند . حضرت فرمود : اين كارى كه كردم يك حيله جنگى بود . سپس حضرت بدنبال نعيم فرستاد و به او فرمود : آنچه را كه گفتم به كسى مگو ( حضرت مخصوصا اين حرف را زد كه بيشتر نعيم را تحريك كرده باشد ) از آنطرف هم نعيم نزد همان شخص يعنى عيينة بن حصن رفت و گفت چيز عجيبى از رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم شنيدم . مىگفت ما خودمان به بنى قريظه گفتيم چنين پيغامى به شما بدهند ، بنى قريظه در صدد خيانت به شما هستند . عيينة بن حصن هم پيش ابو سفيان رفت و قضيه را گفت . ابو سفيان هم گفت : بنى قريظه بايد عده‌اى از افراد خود را به عنوان گروگان بما بدهند ، اگر دادند

509

نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 509
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست