42898 - عمران بن حصين مىگويد : هنگامى كه ابراهيم پسر رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم از دنيا رفت ، حضرت به گريه افتادند ، عرض كردند يا رسول الله شما هم گريه مىكنيد ؟ حضرت فرمود چشم مىگريد و دل مىسوزد ، اما چيزى نمىگوئيم كه خدا را به غضب آورد ، پسرم ابراهيم ما داغدار توئيم . - مسند احمد ج 3 ص 194 حضرت رسول صلى الله عليه ( وآله ) وسلم ابراهيم را در آغوش گرفت و به خود چسبانيد ، انس مىگويد : يكبار ديگر هم ديدم كه ابراهيم در مقابل حضرت در حال جان دادن بود ، چشمهاى حضرت از اشك پر شد و فرمود : اشك مىريزد و دل مىسوزد اما چيزى نخواهم گفت كه خدا را به غضب آورد ، پسرم ابراهيم ما بخاطر تو داغدار و اندوهگينيم . < فهرس الموضوعات > * * عمر و شعر و آواز و خطابه < / فهرس الموضوعات > * * عمر و شعر و آواز و خطابه < فهرس الموضوعات > عمر از شعر انصار خوشش نمىآمد . . . زيرا مخالف قريش بود ! ! < / فهرس الموضوعات > عمر از شعر انصار خوشش نمىآمد . . . زيرا مخالف قريش بود ! ! - بخارى ج 4 ص 79 على بن عبدالله . . . از سعيد بن مسيب روايت مىكند : عمر از مسجد مىگذشت ديد ، حسان مشغول سرودن شعر مىباشد ( گويا اعتراض كرد ) حسان گفت : من در اين جا شعر مىگفتم در حالى كه بهتر از تو در اين مسجد بود . سپس رو به ابو هريره كرد و پرسيد : ترا بخدا تو نديدى كه رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم از من مىخواست كه شعر بگويم ، و مىفرمود : خدايا او را به روح القدس تأييد فرما ؟ ابو هريره گفت : بله من ديدم . - مسلم ج 7 ص 162 عمرو الناقد و اسحاق بن ابراهيم و ابن ابى عمر . . . از ابو هريرة روايت مىكنند : عمر از مسجد مىگذشت ، ديد حسان مشغول سرودن شعر مىباشد ( گويا اعتراض كرد ) حسان گفت : من در اين جا شعر مىگفتم در حالى كه بهتر از تو در اين مسجد بود . سپس رو به ابو هريره كرد و پرسيد : ترا بخدا تو نديدى كه رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم از من مىخواست كه شعر بگويم ، و مىفرمود : خدايا او را به روح القدس تأييد فرما ؟ ابو هريره گفت : بله من ديدم .