وبا ترشروئى خارج مىشود ( كنايه از اينكه دائما عبوس و گرفته است ) مسالهاى او را به خود مشغول داشته كه او را از دنيا غافل كرده گويا بعينه خدا را مشاهده مىكند ( در حاليكه ياد خدا انسان را محزون مىكند نه عبوس و ترشرو ) عمر هرگاه عصبانى مىشد سبيلهايش را تاب مىداد - كنز العمال ج 12 ص 645 35972 - از ابن زبير روايت شده : عمر هنگامى كه خشمگين مىشد سبيلهايش را مىپيچاند . - كنز العمال ج 3 ص 921 9170 - عبدالله بن زبير مىگويد : شخصى اعرابى ( بيابان نشين ) نزد عمر آمد و گفت : در زمان جاهليت براى حفظ شهرهاى خود جنگيده و در زمان اسلام هم كه اسلام آوردهايم ، پس براى چه منطقه ما را به نفع دولت ضبط كرده و آنرا ممنوعه اعلام كردهاى ؟ عمر سرش را پائين انداخته و به خود باد كرده و سبيلهايش را تاب مىداد . هنگام ناراحتى چنين مىكرد . اعرابى كه وضع را اينگونه ديد مطلب خود را مرتبا تكرار مىكرد . عمر گفت : مال ، مال خدا ، بندگان هم بندگان خدا ، بخدا قسم اگر براى راه خدا نبود ، يك وجب از هيچ زمينى را به نفع دولت ممنوع اعلام نمىكردم . - المجموع ج 15 ص 234 عامر بن عبدالله بن زبير از پدرش نقل مىكند : شخصى اعرابى ( بيابان نشين ) نزد عمر آمد و گفت : در زمان جاهليت براى حفظ شهرهاى خود جنگيده و در زمان اسلام هم كه مسلمان شدهايم ، براى چه منطقه ما را ممنوعه اعلام كرده و آنرا به نفع دولت ضبط كردهاى . عمر سرش را پائين انداخته و به خود باد كرده و سبيلهايش را تاب مىداد . هميشه هنگام ناراحتى چنين مىكرد . اعرابى هم كه وضع را اينگونه ديد ، مرتبا مطلب خود را تكرار مىكرد ، عمر گفت : مال ، مال خدا و بندگان هم بندگان خدا ، بخدا قسم اگر براى راه خدا نبود ، يك وجب از هيچ زمينى را به نفع دولت ممنوعه اعلام نمىكردم .