پرسيدند ، گفت : آن مال ماست ، اما از ما دريغ داشتند و ندادند . مراد او كه اما به ما ندادند ، ابوبكر و عمر است كه سهم ذى القربى را در سبيل الله خرج كردند . در هر كجا كه نظرات اصحاب با هم مخالف شوند ، آنكه با كتاب و سنت موافقتر است ، صحيحتر است . و در اينجا چون نظر ابن عباس با كتاب و سنت موافق است ، آنرا صحيح مىدانيم ( و ابوبكر و عمر كه خلاف آن عمل كردند ، محكوماند . ) زيرا جبير بن مطعم روايت مىكند : رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم به بنى عبد شمس و بنى نوفل چيزى از خمس نمىداد . اما به بنى هاشم و بنى المطلب مىداد . ابوبكر خمس را مانند رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم تقسيم مىكرد ، جز آنكه به ذى القربى هيچ نمىداد اما عمر و عثمان و بعدىها طبق روايت احمد مىدادند . . . < فهرس الموضوعات > * * اگر عمر پيامبر را بيشتر از خود دوست داشت ، چرا حكومت را به دشمنان او يعنى بنى اميه داد < / فهرس الموضوعات > * * اگر عمر پيامبر را بيشتر از خود دوست داشت ، چرا حكومت را به دشمنان او يعنى بنى اميه داد < فهرس الموضوعات > عمر از پيامبر صلى الله عليه ( و آله ) روايت مىكند كه بنى اميه به حكومت خواهند رسيد . . . لذا بعد از خود حكومت را به آنان مى سپارد ! ! < / فهرس الموضوعات > عمر از پيامبر صلى الله عليه ( و آله ) روايت مىكند كه بنى اميه به حكومت خواهند رسيد . . . لذا بعد از خود حكومت را به آنان مى سپارد ! ! - در المنثور ج 4 ص 85 بخارى در تاريخ خود و ابن جرير و ابن منذر و ابن مردويه از عمر بن خطاب روايت مىكنند : ( پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : ) فرمايش خداوند در قرآن كه مى فرمايد : آيا نديد كسانى را كه نعمت خدا به كفر تبديل كردند ( كفران نعمت كردند ) مراد دو قبيله بنى مغيره و بنى اميه هستند . بنى مغيره را كه در جنگ از بين برديد و از كار انداختيد . اما بنى اميه هنوز مهلت دارند و باقى هستند . < فهرس الموضوعات > عمر به بنى اميه خبر مىدهد كه عثمان بعد از خودش به حكومت خواهد رسيد < / فهرس الموضوعات > عمر به بنى اميه خبر مىدهد كه عثمان بعد از خودش به حكومت خواهد رسيد - طبقات كبرى ج 5 ص 20 وليد بن عطاء بن اغر و احمد بن محمد بن وليد ازرقى . . . از جد يحيى بن سعيد امرى روايت مىكند : سعيد بن عاص نزد عمر رفت و از او خواست خانه او را در ، بلاط ، بزرگتر كند . عمر به او گفت : نماز صبح را كه با من خواندى بيا حاجتت را بگو . سعيد مىگويد : همين كار را كردم ، عمر گفت : بيا به خانهات برويم ببينم چه مى گوئى ، به آنجا كه رسيديم ، قدرى به خانه من اضافه كرد و با پايش دور آن خط كشيد . گفتم : آنرا بيشتر كن ، اهل و عيال و اولاد من زياد است . گفت : همين مقدار بس است . بعد از من كسى به خلافت خواهد رسيد كه با تو صله رحم كرده و