إسم الكتاب : الفاروق ( فارسي ) ( عدد الصفحات : 1422)
حواريين را به ميان بن اسرائيل فرستاد . شخصى پرسيد : يا رسول الله پس ابوبكر و عمر چه ؟ ( يعنى چرا اين حرفها درباره اين دو نمىزنى ؟ ) فرمود : ما از اين دو تن بىنياز نيستيم . زيرا اين دو حكم چشم و گوش را ( براى ما ) دارند . . . < فهرس الموضوعات > * * اگر عمر پيامبر را بيشتر از خود دوست داشت ، چرا دشمنان پيامبر را دوست داشت < / فهرس الموضوعات > * * اگر عمر پيامبر را بيشتر از خود دوست داشت ، چرا دشمنان پيامبر را دوست داشت < فهرس الموضوعات > عمر كسى را كه فردى از سركردگان قريش را كه پيامبر خونش را حلال كرده بود و دستور قتلش را در هر جا صادر كرده بود پناه داد < / فهرس الموضوعات > عمر كسى را كه فردى از سركردگان قريش را كه پيامبر خونش را حلال كرده بود و دستور قتلش را در هر جا صادر كرده بود پناه داد - الدر المنثور ج 4 ص 133 ابن مبارك و ابن ابى شيبه و احمد در كتاب زهد و عبد بن حميد و ابن منذر و ابن ابى حاتم روايت مىكند . عمر بن خطاب به كعب ( الاحبار يهودى ) گفت : ما را انذار كن . كعب جواب داد : مگر كتاب خدا و حكمتهاى رسولش در ميان شما نيست . عمر پاسخ داد : چرا ، اما دلمان مىخواهد تو ما را انذار كنى . كعب گفت : اگر در قيامت عمل هفتاد پيامر هم همراه تو باشد ، براى تو سودى ندارد ، جز آنچه كه خود از اعمال ذخيره كردهاى . عمر گفت : باز هم بگو . كعب گفت : اگر بقدر سوراخ دماغ گاوى در جهنم در مشرق گشوده شود ، در مغرب مغز از حرارت آن آب مىگردد ، باز هم بگو . جهنم در روز قيامت صداهائى دارد كه تمامى ملائكه و انبياء مرسل از وحشت آن به زانو مىافتند ، بطوريكه ابراهيم خليل الله ( عليه السلام ) در حاليكه دو زانو روى زمين مىخزد مىگويد : خدايا بدادم برس ، امروز هيچ خواستهاى ندارم جز آنكه مرا نجات دهى . عمر از شدت حزن و اندوه سرش را به پائين انداخته بود ، كعب گفت : مگر چنين چيزهائى در كتاب خدا نديدهايد ؟ عمر پرسيد : در كجاى كتاب خدا ؟ گفت اين آيه ( يوم تأتى كل نفس تجادل عن نفسها و توفى كل نفس ما عملت و هم لا يظلمون ) ( در آن روز هر كسى با خود بحث و جدلى دارد . آنروز هر كس آنچه عمل كرده مىبيند ، و به كسى ظلم نخواهد شد . ) < فهرس الموضوعات > چرا عمر بعد از صلح حديبيه به طرفدارى از قريش به بهانه گيريى و ايراد تراشى بر عليه پيامبر برخاست < / فهرس الموضوعات > چرا عمر بعد از صلح حديبيه به طرفدارى از قريش به بهانه گيريى و ايراد تراشى بر عليه پيامبر برخاست - كنز العمال ج 13 ص 115 36373 - ربعى بن خراش مىگويد : شنيدم على ( عليه السلام ) در مدائن مىفرمود : سهيل بن عمرو ( نماينده كفار قريش ) نزد پيامبر صلى الله عليه ( وآله ) وسلم آمد و گفت : عدهاى از غلامان ما فرار كرده و نزد شما آمدهاند ، براى ديندارى هم نيامده ، آنها را به ما پس دهيد .