نظر خوبى درباره خالد نداشت با اينكه او پسر دائى عمر بود . بخاطر حرفى كه درباره عمر ( نسبت به مادر عمر ) زده بود . در آن هنگام خالد بن وليد ، دمشق را محاصره كرده بود ( چهار روز قبل از فوت ابو بكر ) ابوعبيده خبر عزل خالد را از او مخفى كرد تا آنكه دوباره نامه عمر به ابو عبيده رسيد كه به حمص و نواحى شام برود . لذا قضيه را به خالد گفت . خالد گفت اگر ابوبكر زنده بود مرا عزل نمىكرد . در نامه عمر آمده بود : اگر خالد از حرفى كه زده اظهار ندامت كرد ، بر پست خود باقى بماند و گرنه عمامهاش را بردار و اموالش را تقسيم كند . خالد با خواهرش در اين مورد مشورت كرد ، خواهرش گفت : پسر حنتمه مىخواهد ترا رسوا كرده سپس از كار بركنار كند ، لذا تو اظهار ندامت نكن ، خالد هم همانطور عمل كرد ، بلال به دستور ابوعبيده عمامه خالد را برداشت و ابوعبيده هم اموال خالد را حتى نعلينهاى او را هم تقسيم كرد . < فهرس الموضوعات > * * * بهترين شخص در عشيره عمر < / فهرس الموضوعات > * * * بهترين شخص در عشيره عمر < فهرس الموضوعات > نعمان بن عدى بهترين شخص در عشيره عمر < / فهرس الموضوعات > نعمان بن عدى بهترين شخص در عشيره عمر - معجم البلدان ج 5 ص 242 ميسان اسم منطقهاى كه داراى دهات بسيارى است ، محلى است پر درخت بين بصره و واسط در ميسان قريهاى است كه قبر عزيز پيامبر عليه السلام در آن قرار دارد اين مقبره بسيار معروف و آباد است كه يهوديان در آنجا خدمت مىكنند و نذر و نيازهائى دارند ، اهالى آنجا را ميسانى و ميسنانى مىگويند . هنگامى كه عمر بن خطاب آنجا را فتح كرد ، نعمان بن عدى را كه از مهاجرين به حبشه بوده والى آنجا كرد ، عمر هيچيك از اصل قبيله خود را والى جائى نكرد مگر نعمان بن عدى را كه شخص ظاهر الصلاحى بود . هنگامى كه نعمان تصميم گرفت به ميسان برود ، خواست زنش را هم ببرد ، ولى زنش قبول نكرد ، نعمان براى او نامهاى فرستاد و در آن اشعارى مشتمل بر مطالب عاشقانه و گلهآميز نوشت و در پايان آن گوشه و كنايهاى هم به عمر زد . عمر از جريان مطلع شد و براى نعمان نوشت ، بخدا قسم از اين حرف تو ناراحت شدم و ترا عزل كردم . نعمان در جواب گفت : بخدا قسم قصد سوئى نداشتم فقط شعرى را ديدم و نوشتم . اما عمر گفت : من اين را نمىدانم ، اما از اين به بعد ديگر هرگز براى من كارى نكن