كسى كه متولى آن شود مىتواند از آن استفاده كند و بخورد و به ديگران هم بدهد و از آن غلام بخرد . ( اين روايت مىرساند : عمر بن خطاب با يهوديان خيبر رابطه داشته و با آنها معامله مىكرده است . . . ) < فهرس الموضوعات > آن باغ نخل را يهوديان بنى حارثه به او داده بودند ! ! < / فهرس الموضوعات > آن باغ نخل را يهوديان بنى حارثه به او داده بودند ! ! - مسند احمد ج 2 ص 125 عبدالله . . . از ابن عمر روايت مىكند : زمينى بنام ثمغ از يهود بنى حارثه به عمر بن خطاب رسيد . گفت : يا رسول الله مال گرانقيمت و نفيسى بدست آوردهام ، مىخواهم آنرا صدقه بدهم . فرمود : آنرا وقف كن كه هرگز فروش نرود و بخشيده نشود و به كسى ارث نرسد ، عمر هم آنرا همانگونه وقف در راه خدا و براى در راه ماندگان و غلامان و فقراء و نزديكان و ضعفاء نمود ، و كسى كه توليت آنرا به عهده بگيرد ، مىتواند بقدر متعارف از آن بخورد يا به فقراء ديگر بدهد . . . < فهرس الموضوعات > آن باغ نخل را عمر نخريده بود . . . نه در مكه مال و اموالى داشت ، نه در مدينه ! ! < / فهرس الموضوعات > آن باغ نخل را عمر نخريده بود . . . نه در مكه مال و اموالى داشت ، نه در مدينه ! ! - صحيح مسلم ج 6 ص 116 ابوبكر بن ابي شيبة . . . از ابو هريرة روايت مىكند : روزى رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم از خانه بيرون آمد ، ابوبكر و عمر را ديد پرسيد براى چه از خانه بيرون آمدهايد ؟ گفتند از گرسنگى . حضرت فرمود من هم به همين علت آمدهام سپس سه تائى با هم رفتند تا به خانه يكى از انصار رسيدند . زن او هنگامى كه حضرت را ديد گفت ، مرحبا خوش آمديد . حضرت فرمود : فلانى كجاست ؟ گفت رفته آب بياورد . در همين بين آن شخص انصارى آمد و تا حضرت را ديد . گفت ، الحمد لله هيچكس امروز ميهمانانى مانند من ندارد . سپس طبقى از انواع خرما آورد و گفت بخوريد ، سپس كارد بزرگى برداشت ، حضرت به او فرمود : مبادا حيوان شيرده را ذبح كنى ، بهر حال آن شخص گوسفندى ذبح كرد ، ايشان از گوسفند خورده و آب نوشيدند تا كاملا سير شدند حضرت به آنها فرمود : قسم به كسى كه جانم در دست اوست ، در قيامت از چنين نعمتى سؤال خواهيد شد ، گرسنگى شما را از خانه بيرون كشيد و با شكم سير به خانه برگشتيد . اسحاق بن