رسانيد ، اما امر خلافت را بر ميان جماعتى قرار داد كه به خيال خودش منهم جزو آنان بودم ، خدايا آن چه شورائى بود ؟ من كجا و آن شورا كجا ، اولى و بزرگ آنان ( ابوبكر ) كجا با من قابل مقايسه بود تا چه رسد به افراد آن شورا ( كجا روا بود چنين ظلمى به من بشود ، آنها كجا و من كجا ، كجا كسى گمان برابرى آنان را با من كرده بود كه عمر مرا آنقدر پائين آورد ، تا با آنها برابر شوم . ) اما چارهاى نبود ، مجبور بودم در فراز و نشيبها با آنها باشم . بعضى از آنان به خاطر كينهاى كه با من داشتند ، از من روى گرداندند ، و ديگرى بخاطر دامادش ( عثمان به او رأى داد و بالاخره هر كس بگونهاى با من مخالفت كرد . تا آنكه سومى ( عثمان ( با تكبر و غرور ) به خلافت رسيد و فرزندان پدرش ( فاميلها و بستگان ) مشغول خوردن مال خدا شدند و مانند شتر كه علفهاى تازه بهارى را مىبلعد ، مال خدا را بلعيدند ، تا آنكه بر عليه او قيام كرده و كمر به قتل او بستند و او را به زمين زدند . تا آنجا كه مردم به من هجوم آوردند تا امر خلافت را به من بسپارند ، چنان هجوم آوردند كه حسن و حسين ( عليهما السلام ) زير دست و پا ماندند و دو طرف عبايم پاره شد ، مانند گوسفندان كه در آغل گرد هم جمع مىشوند ، دور مرا گرفتند . اما هنگاميكه من خلافت را پذيرفته و به انجام آن همت گماردم ، عدهاى پيمان شكسته ، عدهاى خروج كرده و عدهاى به ظلم و جور و بيداد مشغول شدند ، گويا هرگز كلام خدا را نشنيدهاند ( تلك الدار الآخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض و لا فسادا و العاقبة للمتقين ) ( آن دار آخرت را براى كسانى قرار داديم كه در زمين برترى جو و مفسد نبودهاند و عاقبت از آن متقين است ) بله بخدا قسم كلام خدا را شنيده و فهميدهاند ، اما دنيا در چشمشان زيبا آمده و زر و زيور آن چشمشان را خيره كرده است . . . قسم به كسى كه دانه را شكافته و روح را خلق كرده ، اگر مردم حاضر نمىشدند و نياز به يارى من نبود ، و اگر خداوند از علما در برابر سيره ظالم و گرسنگى مظلوم پيمان نگرفته بود ، طناب خلافت را بگردنش مىانداخته و اول و آخرش را يكجا رها مىكردم ، و شما خوب مىدانيد كه دنياى شما براى من به اندازه عطسه بزى نمىارزد . هنگامى كه حضرت مشغول سخنرانى بود ، شخصى از اهل عراق نامهاى به حضرت داد ، حضرت مشغول خواندن نامه شد . ابن عباس به حضرت عرض كرد : يا امير المؤمنين ، اى كاش خطبهات را از همان جائى كه رها كردى ، ادامه مىدادى . حضرت فرمود : ابن عباس آن شقشقهاى بود كه بيرون آمد و سرجايش برگشت ( شقشقه چيزى مانند زبان كه هنگامى كه شتر خشمگين مىشود آنرا از دهانش بيرون آورد . . . )