سپس عمر خودش داستانى را تعريف كرد ، تا رسيد به اينجا : كتابى از اهل كتاب را در ورقى از چرم نسخه‌برادرى كردم . رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم فرمود : عمر ، آن چيست ؟ گفتم : كتابى است كه نوشته‌اى تا علم‌مان افزوده شود ، حضرت از شدت عصبانيت صورتش سرخ شد ، سپس دستور داد همه اجتماع كنند . انصار متوجه شدند كه حضرت از ناراحتى دستور اجتماع داده ، همه دست به اسلحه برده ، دور آن حضرت را گرفتند . حضرت خطبه خوانده و فرمود : خواند بهترين سخنان و حكمتها را به من داده كه آنها را پاك و تميز براى شما آورده‌ام ، مواظب باشيد كه گمراهان شما را گمراه نكنند . عمر مىگويد : برخاستم و گفتم : به خداوندى خدا و ديانت اسلام و رسالت تو راضى و خشنوديم . سپس حضرت از منبر فرود آمد . . .
عمر و دوستداران او تلاش مىكنند تمامى اين وقايع خطيره و حساس را يك واقعه ساده معرفى كنند ! !
- مجمع الزوائد ج 1 ص 173 عبدالله بن ثابت انصارى مىگويد : عمر صحيفه‌اى از تورات را نوشت ، رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم فرمود : هرگز از اهل كتاب چيزى نپرسيد . . . جابر بن عبدالله مىگويد : عمر بن خطاب كتابى را كه از اهل كتاب گرفته بود ، نزد رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم آورد و شروع به خواندن كرد . حضرت غضبناك شد و فرمود : پسر خطاب تو هم گمراه شده‌اى . قسم به كسى كه جانم در دست اوست آنچه را كه براى شما آورده‌ام پاك و تميز و نورانى است . هرگز از اهل كتاب چيزى نپرسيد ، زيرا اگر حرف آنان را قبول كنيد ، يا حقى را تكذيب و يا باطلى را تصديق كرده‌ايد ، قسم به كسى كه جانم به دست اوست ، اگر موسى زنده شود ، چاره‌اى نخواهد داشت جز آنكه از من اطاعت كند . . . جابر مىگويد : عمر توراتى را كه به عربى ترجمه شده بود ، نزد رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم آورد و شروع به خواندن آن كرد . رنگ صورت حضرت از غضب متغير شد ، يكى از انصار به عمر گفت : واى بر تو پسر خطاب نمىبينى چه كرده‌اى ؟ حضرت فرمود : هرگز از اهل كتاب چيزى نپرسيد ، كه شما را هدايت نخواهند كرد ، زيرا كه خودشان گمراهند . و شما اگر حرفى از آنان بپذيريد ، يا باطلى را تصديق و يا حقى را تكذيب كرده‌ايد . بخدا قسم اگر موسى زنده شود چاره‌اى جز اطاعت من نخواهد داشت . ( روايات فوق هر يك با ديگرى فرق دارد ، هم در مضمون و هم در طريق ، لذا بايد گفت كه

777