responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 530


اثر تحريكات عمر اين بود كه پيامبر صلى الله عليه وآله سه بار به مسلمانان دستور داد ، اما هيچ كس توجهى ننمود ! !
- كنز العمال ج 10 ص 494 ( پس از آنكه در حديبيه كار به صلح كشيد و خواستند صلحنامه را بنويسند ) پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) فرمود : بنويس : بسم الله الرحمن الرحيم . نماينده قريش ( سهيل بن عمرو ) گفت : من نه الله را مىشناسم و نه رحمن را ، بنويسيد : باسمك اللهم ، مسلمانان برآشفتند كه ما جز اين نمىنويسيم ، او هم گفت من هم جز اين نمىنويسم ، حضرت فرمود : بنويسيد باسمك اللهم ، اين چيزى است كه محمد رسول الله حكم مىكند ، گفت : قبول ندارم ، اگر ما ترا رسول الله مىدانستيم كه با تو مخالفت نمىكرديم ، بنويسيد ، محمد بن عبدالله ، دوباره مردم سرو صدا كردند ، حضرت فرمود : بنويسيد ، محمد بن عبدالله . عمر بلند شد و گفت : يا رسول الله آيا بر حق نيستيم و دشمن‌مان بر باطل ؟ فرمود : بله ، گفت : پس چرا بايد اين ذلت را تحمل كنيم و حرف اين شخص را بپذيريم ؟ حضرت فرمود : من به او امتيازى ندادم و ذلتى را نپذيرفتم . ابوبكر در گوشه‌اى براى خود نشسته بود ، عمر نزد او رفت ، همان حرف را زد ، ابوبكر هم همان جواب را داد . يكى از مفاد صلحنامه اين بود كه چنانچه از هر يك از طرفين كسى به طرف مقابل پناهنده شد ، بايد او را برگردانند . حضرت فرمود : من پناهنده‌هاى شما را پس مىدهم ، اما احتياجى ندارم پناهنده‌هاى مرا پس بدهيد ، از آن شما باشد . در اين ميان ، ابو جندل بن سهيل بن عمرو ( پسر سهيل بن عمرو نماينده قريش ) بخاطر مسلمان شدنش كه پاهايش در زنجير بود ، توانسته بود از پائين مكه راهى پيدا كرده و فرار كند ، همان موقع شمشير بدست رسيد و خود را به مسلمانان رساند ، سهيل بن عمرو سرش را بلند كرد و گفت : الآن بايد به مفاد عهدنامه عمل كنى و پسرم را به من تحويل دهى ، حضرت هم فرمود مىدهم . سهيل گفت تا ندهى ، حتى يك كلمه هم نمىنويسم . حضرت هم فرمود : او مال تو . ابو جندل پسر سهيل به مسلمانان متوسل شد كه چطور مرا به مشركين پس مىدهيد ، عمر آمد و سعى كرد ، ابو جندل را تحريك كند تا پدرش سهيل را بكشد ، به او گفت : او يك نفر بيشتر نيست و تو هم شمشير دارى . ( ولى پسر ، پدر را نكشت و نقشه عمر خراب شد ، زيرا عمر مىخوست او پدرش را بكشد تا صلح بهم بخورد و جنگ شود ) ولى سهيل دست پسرش را گرفت و برد . پس از آن هر چه فرارى از مشركين مىآمد حضرت آنانرا بر مىگرداند . اما آنها كه برگردانده مىشدند ، مسلمان باقى مانده و تشكيل گروهى مىدادند كه راه تجارت مشركين را

530

نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 530
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست