responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 336


سرى بن يحيى . . . از سويد بن مثعية رياحى روايت مىكند : خالد بن وليد كه وارد بطاح شد كسى را نديد ، زيرا مالك بن نويرة به مردم دستور داده بود در جائى اجتماع نكنند ، زيرا با خليفه ( ابوبكر ) مخالفت كرده و او را به رسميت نشناخته بودند ، و به او زكات ندادند ، لذا مالك از ترس خليفه و عمال او مردم را بسراغ كار و كسبشان فرستاده بود تا مبادا درگيرى بوجود آيد . از آنطرف خالد وارد سرزمين آنها شد ، وكسى را نديد كه با او صحبت بكند ، از طرفى هم ابوبكر دستور داده بود به هر كجا كه وارد شديد ، چنانچه مردم اذان و اقامه گفته و نماز خواندند و حاضر شدند زكات بدهند ، همه در امانند و گرنه آنجا را غارت كنيد و همه را بكشيد . مالك بن نويره با عده‌اى براى ملاقات خالد آمدند ، خالد حرفى زد كه سربازان خيال كردند فرمان جنگ داده است ، لذا حمله كردند و مالك و همراهانش را كشتند ، عده‌اى به خالد معترض شدند كه نمىبايست اين كار را بكنى و مسئوليت اين جنايت با تو است ، خبر به ابوبكر رسيد ، عمر سعى كرد ابوبكر را راضى كند كه خالد را برگرداند و بخاطر اين جنايت او را عزل و قصاص نمايد . اما ابوبكر قبول نكرد . از آن طرف خالد به زور زن مالك را به عقد خود درآورد و به او تجاوز كرد . عمر به ابوبكر گفت خالد مرد مسلمانى را كشته و به زنش تجاوز نموده است . پس از چندى خالد بن وليد به مدينه بازگشت در حاليكه قبائى به تن و عمامه‌اى به سر داشت كه چند شاخه تير در آن گذاشته بود وارد مسجد كه شد عمر بطرف او رفت و تيرها را از عمامه او برداشت و گفت در ملا عام مسلمان را مىكشى و بر روى زنش مىپرى ، بخدا قسم ترا سنگسار خواهم كرد . خالد چيزى نگفت و پيش ابوبكر رفت و ابوبكر عذر او را پذيرفت . خالد از پيش ابوبكر كه برگشت رو به عمر كرد و گفت اى پسر ام شملة ( ام شملة لقب بدى بود كه خالد بن مادر عمر داد ) بيا اينجا . عمر از طرز حرف زدن خالد فهميد كه او نظر ابوبكر را جلب كرده است ، لذا بدون اينكه چيزى بگويد بلند شد و به خانه‌اش رفت .
در مورد خالد ابوبكر بر عمر غلبه كرد در حاليكه هميشه به عكس بود ! !
- اسد الغابة ج 4 ص 295 مالك بن نويرة برادر متمم بن نويرة ، نزد رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم رفت ، حضرت او را مسؤول جمع‌آورى زكات قبيله بنىتميم نمود ، هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم از دنيا رفتند و عده‌اى از اعراب كافر شدند و شخصى بنام سجاح ادعاى پيامبرى كرد ، مالك

336

نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 336
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست