- مسند احمد ج 1 ص 336 عبد الله . . . از ابن عباس روايت مىكند : هنگام وفات رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم عدهاى حاضر بودند من جمله عمر بن خطاب پيامبر صلى الله عليه ( وآله ) وسلم براى من كاغذ و دفترى بياوريد تا چيزى بنويسم كه هرگز گمراه نشويد ، عمر گفت : او از درد چنين مىگويد ، مردم قرآن در ميان شماست ، قرآن ما را بس است . بين حاضرين اختلاف شد يكى گفت دفتر بياوريد ، يكى گفت نياوريد ، اختلاف كه بالا گرفت ، حضرت آنها را بيرون كرد . ابن عباس مىگفت مصيبت چه مصيتى مانع شدند كه رسول خدا وصيتش را بنويسد . بىاحترامى و اسائه ادب عمر را به ساحت مقدس پيامبر صلى الله عليه وآله سبك جلوه مىدهند تا مبادا در نظر طرفدارانش محكوم شود يكبار مىگويند : عمر گفت : كاغذ و قلم نياوريد . . . ديگر بار مىگويند : گفت : او هذيان مىگويد . . . . بار ديگر مىگويند : گفت : او را بيازمائيد . . . ! ! - مسند احمد ج 1 ص 324 عبد الله . . . از ابن عباس روايت مىكند : هنگام وفات رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم عدهاى حاضر بودند من جمله عمر بن خطاب پيامبر صلى الله عليه ( وآله ) وسلم براى من كاغذ و دفترى بياوريد تا چيزى بنويسم كه هرگز گمراه نشويد ، عمر گفت : او از درد چنين مىگويد ، مردم قرآن در ميان شماست ، قرآن ما را بس است . بين حاضرين اختلاف شد يكى گفت دفتر بياوريد ، يكى گفت نياوريد ، اختلاف كه بالا گرفت ، حضرت آنها را بيرون كرد . ابن عباس مىگفت مصيبت چه مصيتى مانع شدند كه رسول خدا وصيتش را بنويسد . پيامبر صلى الله عليه وآله در وداع آخرينش با امت ، عمر را از رسوائى آخرت مىترساند ! ! - سيره ابن كثير ج 4 ص 457 بيهقى مىگويد : على بن احمد بن عبدان . . . ابن عباس از فضل بن عباس روايت مىكند : رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم در حاليكه بشدت از درد متأثر و متألم بود و سرش را با دستمالى بسته بود ، نزد من آمد و فرمود : فضل دست مرا بگير و دست حضرت را گرفته تا آنكه روى منبر نشست ، سپس فرمود : فضل مردم را به مسجد بخوان ، هنگامى كه مردم جمع شدند ،