نام کتاب : احوال وآثار محمد بن جرير طبرى ( فارسي ) نویسنده : علي أكبر شهابي جلد : 1 صفحه : 68
بهرام بيرون آيذ ، از كوشك ، من او را بكشم ، و پرويز را باز آرم و بملك بنشانم . بندوى گفت : پس اين كار كى خواهى كردن ؟ گفت : گاه كى وقت باشذ و راه يابم . گفت : فردا وقت است . گفتا : راست گوئى و بر اين بنهاذند كى اين كار فردا راست كنند . ديگر روز بهرام سياوشان برخاست و زره اندر پوشيذ و بر زبر زره صدرهء چوگانى اندر پوشيذ ، و چوگان بر گرفت كى بميدان شوذ . بندوى گفت : اگر اين كار بخواهى كردن نخست بنداز من بردار و اسب و سلاح به من ده كى من ترا به كار آيم ، اگرت كارى افتذ . بهرام بند از وى برداشت و اسب و سلاح دادش ، و خود بر نشست و برفت با چوگان بندوى بخانهء بهرام سياوشان همى بوذ ، و خواهرزادهء بهرام شوبين زن بهرام سياوشان بوذ ، اين زن كس فرستاذ سوى بهرام شوبين كه شوى من امروز جامهء چوگان زدن اندر پوشيذ و با چوگان بيرون شد . و به زير صدره اندر زره دارد ، ندانم اين چيست ؟ خويشتن را از وى بر حذر دار . . . » بهرام شوبين بترسيذ پنداشت كه بهرام سياوشان با همه سپاه بيعت كردست بر كشتن وى ، بر نشست و چوگان بدست و بر در ميدان بايستاذ و هر كه بوى برگذشت چوگانى بر پشت وى زدى نرم نرم ، با هيچكس زره نيافت ، دانست كه اين تدبير وى تنها ساختست ، شمشير بر ميان داشت ، چون بهرام سياوشان اندر آمذ ، چوگانى بر پشت وى زد ، آواز زره آمذ گفت : هى ! بميدان و چوگان زدن زره چرا دارى ؟ شمشير بزد و سرش بينداخت . چون خبر بهرام سياوشان سوى بندوى شذ كى ويرا كشتند ، بر اسب نشست و برفت و بآذربايگان شذ ، و بهرام ديگر روز بندوى را طلب كرد ، گفتند بگريخت . بهرام دريغ بسيار خورد به ناكشتن او » . [1]
[1] جلد دوم سبك شناسى . در نقل داستان بهرام چوبين و خسرو پرويز از ترجمهء بلعمى ، رسم الخط آن زمان رعايت گرديده است چنانكه مثلا بجاى « كه » « كى » و بجاى « بود » « بوذ » نوشته شده است . )
68
نام کتاب : احوال وآثار محمد بن جرير طبرى ( فارسي ) نویسنده : علي أكبر شهابي جلد : 1 صفحه : 68