نام کتاب : يادداشتهاى استاد مطهرى ( فارسي ) نویسنده : مرتضى مطهري جلد : 1 صفحه : 43
« بازرگانى را ديدم كه صدوپنجاه شتر بار داشت و چهل بنده و خدمتكار . شبى در جزيره كيش مرا به حجره خويش درآورد . . . تا آنجا كه گفت سعديا سفرى ديگر در پيش است ، اگر آن كرده شوم بقيت عمر خويش به گوشه اى نشينم . گفتم : آن كدام سفر است ؟ گفت : گوگرد فارسى خواهم بردن به چين كه شنيدم قيمتى عظيم دارد و از آنجا كاسه چينى به روم آرم و ديباى رومى به هند و فولاد هندى به حلب و آبگينه حلبى به يمن و برد يمانى به پارس ، و زان پس ترك تجارت كنم و به دكانى بنشينم . گفت : اى سعدى تو هم سخنى بگوى از آنها كه ديده اى و شنيده . گفتم : < شعر > آن شنيدستى كه در اقصاى غور بارسالارى بيفتاد از ستور گفت چشم تنگ دنيادار را يا قناعت پر كند يا خاك گور . » < / شعر > طول امل كه در سخنرانى « اميد و آرزو » گفتيم در مقابل اوج آرزو است ، اين است كه انسان كار لازمى را به اعتماد وقت و زمان و عمر تأخير بيندازد ، بلكه انسان بايد در حالتى باشد كه فرض كند وقت ندارد پس مبادرت كند به كارهاى لازم از قبيل توبه و اصلاح نفس و تهذيب اخلاق ولهذا گفتهاند : « لاتكن ممن يرجوالاخرة بغيرالعمل و يرجّى التوبة به طول الامل » و هم گفتهاند « كن لدنياك كأنك تعيش ابداً و كن لاخرتك كأنك تموت غداً » ( رجوع شود به سخنرانيهاى محرم سال 77 ظ ) . در ( غررالحكم ) ص 236 نقل شده : « ماضى يومك فائت و آتيه متّهم و وقتك مغتنم فبادر فيه فرصة الامكان و اياك و ان تثق بالزمان . » . شاعر عرب مىگويد : < شعر > ما مضى فات والمؤمّل غيب و لك الساعة التى انت فيها < / شعر > سعدى [ در ] ( بوستان ) مىگويد : < شعر > چودى رفت و فردا نيامدبه دست حساب ازهمين يك نفس كن كه هست < / شعر >
43
نام کتاب : يادداشتهاى استاد مطهرى ( فارسي ) نویسنده : مرتضى مطهري جلد : 1 صفحه : 43