نام کتاب : نقدى بر مثنوى ( فارسي ) نویسنده : سيد جواد المدرسي جلد : 1 صفحه : 546
مى رسانيدند ، كه باز آمده است مكان و منزل ما را بگير و او مىگفت من ويرانه شما را طالب نيستم ، منزل من ساعد پادشاهى است ، به منزل خود مراجعت خواهم كرد مىگويد : در دل سلطان خيال من مقيم * بىخيال من دل سلطان سقيم تا آنكه مىگويد : مالك الملكم نيم من طبل خوار * طبل بازم مىزند شه از كنار طبل باز من ندارى ارجعي * حق گواه من بر غم مدّعى ( 1 ) مراد از طبل ، طبلى است كه چون باز دور مىشود آن را مىنوازند ، برمى گردد . مراد از ارجعى اشاره به آيه : اِرْجِعى اِلى رَبِّكِ ( 2 ) است . مراد از باز خودش و ساير اوليائند كه به جهت تكميل خلق به مثابه جغدانند ، آمدهاند . چون اين فقرات و آنچه مىآيد صريح در وحدت وجود است ، خواسته اشتباه كارى [ نكند ] بدتر كرده مىگويد : من نيم جنس شهنشه دور ازو * ليك دارم در تجلّى نور ازو ( 3 ) و اينها اشاره است به آنچه مىگويد كه : همه اشياء مجالى ظهور نور حقند ، غافل از آن است كه بنا بر اين مسلك همه اشياء عالم چنيناند ، جغد و بازى نيست . بارى طول نمىدهم ، تا آنكه مىگويد : ( 4 ) آخر اين جان با بدن پيوسته است * هيچ اين جان با بدن مانسته است اين بيت بوى حلول دارد ، مولوى مذهب مستقيمى هم نداشته . در صفحه بيست و هشتم و نهم در مقام اينكه سالك بايد ريشههاى اخلاق رذيله را بكند مىگويد :