اكثر عامّه ، بلكه همه آنان على ( عليه السلام ) را افضل از معاويه مىدانند .
و ممكن است اشاره به شوراى عمرى و پيش بينى او باشد كه بالأخره پس از كشمكش عثمان را برگزيدند ، و خيلى از عامّه تا امروز مىگويند : على بالاتر و افضل از عثمان است ، و تأسف مىخورند كه اگر بعد از عمر ، على ( عليه السلام ) خليفه شده بود اين همه فتنه به پا نمىشد ، البته عثمانيه و بدتر از آنها خوارج از اين قضيّه مستثنى هستند .
و در پايان محتمل است اصل مسأله خلافت باشد كه مثل ابن ابى الحديد كه خلافت ابى بكر را شرعى و صحيح مىداند ، امّا على را از او و عمر بالاتر مىداند چنين گفته است :
« الحمدللّه الذى قدّم المفضول « ابى بكر » على الفاضل « على » لمصلحة اقتضاها التكليف » « سپاس خداوندى را كه پست و پايين‌تر را بر و الا و برتر مقدّم داشت به جهت تكليف و مصلحت بندگان » كه اين كلام هم دلالتى بر تشيّع ابن ابى الحديد ندارد و كسى هم نگفته ، و سرتاسر شرح او دالّ بر حال اوست ، فقط كافى است كسى به شرح خطبه « شقشقيّه » او مراجعه كند .
امّا از همه اين وجوه كه ذكر شد نظر اين احقر آن است كه مراد مثنوى همان قضيّه حكمين باشد ، و مراد او از « بگزيده‌اى » گزينش معاويه بر على ( عليه السلام ) باشد .
و بالأخره هيچ يك از دست آويزهاى طرفداران و قائلان به تشيّع مثنوى دلالتى بر مدّعاى آنها ندارد ، دليل اين مطلب شواهد قطعيّه در اشعار اوست كه گذشت و ان شاءاللّه خواهد آمد ، خصوصاً مموّهات او در تأويل حديث غدير كه متعرّض خواهيم شد .
حتّى بعضى اشعار را به او نسبت داده‌اند كه در مثنوى نيست ، لكن در بعضى چاپهاى مثنوى مثل نسخه ميرخانى و گويا در اواخر دفتر اوّل موجود است كه اين

199