نام کتاب : نقدى بر مثنوى ( فارسي ) نویسنده : سيد جواد المدرسي جلد : 1 صفحه : 556
[ بررسى جلد چهارم مثنوى ] در دفتر [ چهارم ] در صفحه دهم در قصه حضرت داود ( عليه السلام ) كه اراده فرمود كه مسجد اقصى را بنا كند وحى آمد كه تقدير ما جارى نشده است كه اين امر از تو ساخته شود مىگويد : گفت جرمم چيست اى داناى راز * كه مرا گويى كه مسجد را مساز گفت بيجرمى تو خونها كرده * خون مظلومان به گردن برده كه ز آواز تو خلقى بىشمار * جان بدادند و شدند آن را شكار ( 1 ) تا آخر آنچه گفته ، نمىدانم اين قصه را از كجا تحصيل كرده ؟ اگر مراد خون ريختن مردمان به ناحق باشد ، اين كلام هيچ معنى ندارد ، پيغمبر خدا ( صلى الله عليه وآله و سلم ) قتل نفس حرام نمىكند . و اگر مراد ايشان به مرتبه فناء في اللّه رسانيدن باشد اين معنى تكميل نفوس است كه شغل انبياء و أولياء است ، عتاب نمودن ايشان يعنى چه ؟ منع از بناى مسجد چرا ؟ بارى تا وحى آمد كه غم به خود راه مده سليمان ( عليه السلام ) مسجد را مىسازد ، و تو با او اتحاد داريد ، المؤمنون كنفس واحدة . در ورق بعد ساختن سليمان ( عليه السلام ) مسجد را بيان كرده و موعظه نمودن آن حضرت خلق را ، گاهى به قول ، گاهى به فعل ، چون نماز و ركوع و سجود و موعظه فعلى بهتر است از قولى . و از اينجا به قصّه عثمان مىرود كه چون خلافت را گرفت ، رفت در منبر ، بر پله سيّم كه جاى پيغمبر ( صلى الله عليه وآله و سلم ) بود نشست ، بعضى در اين باب سخن گفتند عذر بدتر از گناه آورد و زبان . . . از موعظه لال ماند ، تا به قرب عصر مردم را معطل نمود . بيا ببين مولوى چه دستگاهى از براى اين سكوت چيده كه موعظه فعلى كرد و نور همه عالم را گرفت . اى مولوى از كجا به كجا زدى ، عثمان را از كجا آوردى اگر
1 - مثنوى ، دفتر چهارم ، 391 .
556
نام کتاب : نقدى بر مثنوى ( فارسي ) نویسنده : سيد جواد المدرسي جلد : 1 صفحه : 556