responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : نقدى بر مثنوى ( فارسي ) نویسنده : سيد جواد المدرسي    جلد : 1  صفحه : 288


سقوط تكاليف از صوفى و اصل از نظر مثنوى مثنوى گويد :
حاصل اندر وصل چون افتاد مرد * گشت دلاّله به پيش مرد سرد چون به مطلوبى رسيدى اى مليح * شد طلبكارىّ عِلْم ( 1 ) اكنون قبيح ( 2 )


1 - بلكه شرط تصوّف را اعراض مىدانند ، و بسيارى از آنان از علم و دانش بهره‌اى ندارند ، كه با مراجعه به احوال ايشان مقدار علم آنها معلوم مىشود . مثنوى هم بعد از ملاقات با شمس و ورود در تصوّف از علم كناره كشيد . 2 - درختى كه از ريشه فاسد است جز ميوه و ثمره فاسد از آن نمىتوان انتظار داشت . نتيجه وحدت شخصى و حقيقى وجود به اضافه فنا و محوِ صوفيانه چيزهايى از قبيل سقوط تكاليف و . . . خواهد بود . خشت اول چون نهد معمار كج * تا ثريّا مىرود ديوار كج آيا براى يك مسلمان ، از صدراسلام تاكنون ، اين مطلب قابل قبول است كه كسى در اثر باصطلاح سير و سلوك و رياضت به مرحله‌اى برسد كه به جاى عبادت و خضوع و تلاش بيشتر ، دست از نماز و حج و همه تكاليف بشويد ! ! فرهنگ معنوى مسلمانان از آغاز تاكنون به پيروى از اولياء اسلام و كتاب و سنّت ، بر اين استوار بوده است كه هرچه مقامِ عبد نزد پروردگار بالاتر و به او نزديك‌تر باشد ، بندگى و عبادت و خضوع و خشوع او بيشتر خواهد بود . عبادت‌هاى فراوان و طاقت فرساى ائمه ( عليهم السلام ) چون صدها ركعت نماز در يك شب و ختم قرآن در مدت كوتاه . همچنين سفرهاى مكرر ( و حتى با پاى پياده ) آن بزرگان به مكّه و امثال آن كه از شمارش بيرون است ، بهترين گواه بر بطلان توهم شيطانى صوفيّه است . مولوى در اين بعد ( از ابعاد تصوّف ) نيز جزء منحرف‌ترين گروههاى صوفيان است سپهسالار از مولوى نقل مىكند : بسوزيد آتشِ تقوى ، جهان ماسوى اللّه را * بزد برقى ز اللّه و بسوزانيد تقوى را ( رساله سپهسالار ، ص 43 ) افلاكى ، از يكى از مريدان مولوى به نام نفيس الدين سيواسى نقل مىكند كه وى با اشاره به وضو گرفتن مولوى و رعايت برخى سنن آن ، گفته است : . . . اصلاً ( مولوى ) بر آن مكلّف نبود ، بلكه از همه تكاليف شرعى آزاد و مسلّم گشته بود ( مناقب العارفين ص 196 ) . بسيارى از كسانى كه با نام مولوى آشنا هستند و برخى اشعار او را زمزمه مىكنند ، خبر از عمق انحراف و كج انديشى وى ندارند . و اين بدان دليل است كه مريدان و مبلّغان وى ، انحرافها و رسواييهاى او را چنان كه هست ، هرگز نقل نمىكنند . مولوى در تصوّف خود پيرو آن دسته از صوفيانى است كه گستاخانه و بر خلاف ظاهر و باطن شريعت ، هر گونه تكليفى را از صوفى به اصطلاح و اصل ساقط مىدانند بلكه العياذباللّه منافى فناء محض و علامت شرك مىدانند . چون احمد غزالى ، عين القضاة و . . . عين القضاة نقل مىكند كه : شيخ ما ( احمد غزالى يا شخص ديگر ) يك روز نماز مىكرد و به وقت نيّت گفت : كافر شدم زنّار بر خود بستم ، اللّه اكبر ( به نماز ايستاد ) ، چون از نماز فارغ شد گفت : اى محمد تو هنوز به ميانه عبوديت نرسيده‌اى و به پرده آن نور سياه ( نور سياه به اصطلاح تصوّف آخرين نورى است كه سالك در مراحل سلوك و شهود مىبيند ) . . . ترا راه نداده‌اند . باش تا دهندت ! ! ( مجموعه آثار فارسى احمد غزالى ، ص 296 ) محمد معشوق يكى از اكابر و بزرگان صوفيه است ، عين القضاة درباره او مىگويد : محمد معشوق مردى بود كه هرگز نماز نكردى ، يك روز او را به قهر گفتندى : نماز كن ، چون در نماز شد و گفت : اللّه اكبر ، خون از وى جدا شد ، گفت : مىگويم حايضم ، و شما باور نمىكنيد . ( مجموعه آثار ، ص 297 ) . احمد غزالى و خواجه محمد حموى دو تن از بزرگان صوفيه درباره همين محمد معشوق با چنين طرز فكر شيطانى مىگويند : روز قيامت صديقان را اين تمنّا بود كه كاشكى از خاك بودندى كه محمد معشوق روزى قدم بر آنها نهاده بودى ! ! ( همان كتاب ) . سمعانى در مورد قطب الدين منصور عبادى ( متوفى 547 ) ، مؤلف مناقب الصوفيه و كتب ديگر ، مىنويسد : وى را رساله‌اى بوده است در اباحت خمر . . . هم ابن حجر مىنويسد ، كه وى در نماز سستى مىكرده و به قولى مىگفته است : نماز بعد از سماع ! ( مناقب الصوفيه مقدمه ص 20 ) . تذكرة الاولياء از ابوالحسن خرقانى ، كه قهرمان ادعاهاى بزرگ و سخنان افسانه‌اى است ، نقل مىكند كه گفت : پنج تكبير كردم ، يكى بر دنيا ، دوم بر خلق ، سيّوم بر نفس ، چهارم بر آخرت پنجم بر طاعت ! ( تحفة الاخيار ص 117 به نقل از تذكرة الاولياء ) . اى كاش مولوى در عالم صوفى گرى لااقل هم عقيده صوفى مشهور و هم عصر خود « ابوالعباس مرسى » شاگرد ممتاز ابوالحسن شاذلى ، ( بنيان گذار طريقه شاذليّه ) ، بود . شعرانى كه او را امام ، و از اكابرالعارفين معرفى مىنمايد ، از وى نقل مىكند كه گفته است : الولى فى حالة فنائه لابد ان تبقى معه لطيفة علميه عليها يترتب التكليف و ذلك كما يكون الانسان فى البيت المظلم فهو عالم بوجوده و ان كان غيرمشاهد له ( طبقات شعرانى ، شرح حال ابوالعباس مرسى ) يعنى ولى و و اصل كه به مرتبه فنا مىرسد بايد خودآگاهى لطيفى در او باقى بماند ، تا ملاك و محور تكليف باشد . . . در حقيقت سخن ابوالعباس مرسى جوابى است ( بر مذاق تصوّف ) به توجيه و استدلال بىاساس صوفيه ، در مورد سقوط تكاليف و اينكه شخصيت و تعيّن ولى و اصل در حال فنا ، محو شده است . اى كاش مولوى هم عقيده بنيان گذار طريقه نقشبنديه ، بهاءالدين نقشبند بود ، كه عقيده داشت : حقيقتِ ذكر آن بود كه در وقت امر و نهى فرمان خدا عزوجل را فراموش نكند . . . و اگر نه ، نشانِ آن بود كه ذكرا و حديث نفسى بيش نبوده است . ( قدسيه ( كلمات نقشبند ) ص 30 ) گستاخى اين جماعت به آن حدّ است كه ترك وظيفه و تكليف را ( العياذباللّه ) به خدا نسبت مىدهند . جامى از روزبهان مصرى نقل مىكند كه بارها به من ( از طرف حق ) خطاب رسيد كه : اترك الصلاه : نماز را ترك كن زيرا تو ، به آن احتياج ندارى . پس من گفتم : خدايا به من تكليف ديگرى كن كه طاقت اين ( ترك نماز ) را ندارم . ( نفحات الانس ص 418 ) مفهوم اين سخن آن است كه روزبهان ، بر خلاف خواست خداوند ( العياذباللّه ) نماز مىخوانده است . افلاكى نقل مىكند كه شمس الدين مارينى ( يكى از مريدان مولوى ) جُنب بود و در راه حمام به مولوى برخورد كرد و خجالت كشيد كه به مولوى نگاه كند . مولوى به او گفت : نظر عنايت مردان ( يعنى خود مولوى ) كم از آب حمّامى نباشد ، كه عبارت از آيت و نزلنا من السماء ماءًا مباركاً ، روح اولياست ( مناقب العارفين ص 212 ) سپس مؤلف اين شعر را آورده : نجس در جوى ما آب زلال است * مگس در دوغ ما بازست و عنقاست مسئله سقوط تكليف ، آن چنان افتضاح و رسوايى به بار آورده كه برخى از صوفيه ، به پيروى از همين توهم ، و براى نشان دادن نهايت وارستگى وتجرّد خود ، حتى از لباس نيز مجرّد شدند و عريان در جلو ديده‌ها ظاهر مىگشتند . چنان كه در مورد صوفى مشهور شيخ على كردى گفته‌اند . جامى نقل مىكند ، هنگامى كه شهاب الدين سهروردى به دمشق رفته بود ، تقاضاى ملاقات با شيخ على كردى نمود . به او گفتند كه وى مردى است كه نماز نمىگذارد و اكثر اوقات مكشوف العورة مىباشد . شيخ گفته است : البته وى را مىبينم . شيخ سوار شده است و چون به نزديك منزل وى رسيده ، فرود آمده . چون شيخ على ديده است كه وى نزديك رسيده است ، عورت خود را كشف كرده است . شيخ فرموده است ما را از تو ، اين باز نمىدارد . امروز ما مهمان توييم . . . ( نفحات الانس ، ص 581 ) شعرانى در شرح حال هاشمى دسوقى ، و در ضمن توضيح و تفسير كلام وى اشاره مىكند كه عدّه‌اى از صوفيه عريان زندگى مىكردند . هاشمى دسوقى ( متوفى 676 ) يكى از شخصيت‌هاى ممتاز صوفيه كه او را از اقطاب اربعه شمرده‌اند و سرسله طريقه هاشميه يا دسوقيّه است مىگويد : فاذا قويت فى القلب الانوار لم يطق صاحبه حمل ثوب رقيق و لا ازار . وقتى نورهاى قوى بر قلب بتابد ، در آن وقت صوفى طاقت حمل لباس را هم ندارد . ( خلاصه : تصوّف كه به بالاترين درجه خود رسيد ، پيراهن و شلوار از تن بيرون مىآيد ) . شعرانى اضافه مىكند : قلت : و هذا سبب ترك بعض القوم الثياب من مجاذيب و صحاة ( طبقات شعرانى ج 1 ، ص 178 ) . همچنين شعرانى ، يكى از صوفيان معاصر خود را نام مىبرد به اسم « شيخ ابراهيم عريان » ( متوفى حدود 930 ) . وى ، بنا به نقل شعرانى بالاى منبر قرار مىگرفت و در حالى كه عريان بود سخن مىگفت ( طبقات شعرانى ، ج 2 ، ص 142 ) . اين قبيل اعمال افتضاح آميز از صوفيان خصوصاً « ملامتيّه » زياد سرمى زده است نمونه ديگرى از اين قبيل اعمال ( با آنكه نفرت آميز است ) نقل مىشود : شعرانى ، شخص ديگرى از معاصرين خود را نام مىبرد به عنوان « بركات الخيّاط » . مؤلف ، ضمن بيان كراماتى از وى ، اين قضيّه را نقل مىكند : شخصى نزد جمال الدين صائغ ، مفتى الازهر ، از صوفى مذكور تعريف و تمجيد مىكند . وى مشتاق ديدار و ملاقات او مىگردد . مفتى الازهر به همراه عدّه‌اى به ملاقات بركات الخياط مىروند . وقتى به آنجا مىرسند صداى اذان بلند مىشود . مفتى به بركات مىگويد : بيا با هم به مسجد جامع برويم و نماز ( جمعه ) را برگزار كنيم . صوفى مىگويد : من عادت ندارم نماز جمعه بخوانم . پس از اعتراضِ مفتى و همراهان مىگويد : به خاطر شما ، امروز در نماز شركت مىكنم . در بين راه به محلّى مىرسند كه « آبخور سگها » بوده است . از آن آب ، وضو مىگيرد ! مفتى و همراهان از اين عمل بركات بسيار ناراحت مىشوند و او را ترك مىكنند ، و شخصى كه آنها را به ملاقات وى برده بود ، توبيخ و سرزنش مىكنند و مىگويند : اين چه جرثومه‌اى بود كه به عنوان ولىّ و مرشد به ما معرّفى نمودى . از سوى ديگر صوفى مذكور نيز واسطه را سرزنش مىكند و مىگويد : اينها ( مفتى و همراهان ) چه سنگهايى هستند كه تو براى من آوردى ! ! سپس مىگويد : واللّه ياولدى مسقاة الكلاب انما هى مثال مطعمهم و مشربهم . . . يعنى سوگند به خدا كه آبخور سگ مانند ظرفهاى غذاى آنها است ( در پستى و پليدى ) مؤلف اضافه مىكند : صوفى مذكور ( بركات ) مغازه‌اى داشت به غايت آلوده و متعفّن ، به طورى كه هيچكس نمىتوانست در آن دكان بنشيند . زيرا هر چه سگ يا گربه يا گوسفند مرده‌اى پيدا مىكرد به داخل مغازه خود مىبرد . ( طبقات شعرانى ، ج 2 ، ص 144 ) شگفت آميزتر و سؤال برانگيزتر اين است ، صوفيه كه در برابر احكام و دستورهاى شرعى اين چنين بىقيدى و لاابالى گرى نشان مىدهند ، در برابر سخنان و دستورهاى پير و مرشد خود آن چنان مقيد و متعبّد و تسليم هستند كه حق هيچ گونه سؤال و اعتراضى براى خود قائل نيستند . حتى اگر مرشد دستورى بر خلاف احكام شرع بدهد ، مثلاً بگويد واجبى را ترك كند يا حرامى را مرتكب بشود بايد باعلاقه و ميل و بدون سؤال و گفتگو انجام دهد . كتابهاى صوفيه ، مطالب زيادى از اين قبيل را در خود جاى داده است . شمس تبريزى مىگويد : سؤال كردن از شيخ بدعتست . ( مقالات شمس ص 203 ) مولوى به نقل افلاكى ، معتقد بوده است كه حتى ذكر ، بدون شيخ و مرشد چندان فايده‌اى ندارد و همانطور كه فلان درويش در خواب ديده است در زمين فرو مىرود . سپس مولوى اضافه مىكند : « من لاشيخ له لادين له » : هر كس شيخ و مرشد ندارد ، دين ندارد . ( مناقب العارفين ، ص 517 ) فرزند مولوى مىگويد : مردان خدا كه آلت حق شده باشند ، كبر و تواضع ايشان ، بخل و سخاى ايشان ، عدل و ظلم ايشان ، خواب و بيدارى ايشان همه يكسان باشد و يك حكم دارد . چنان كه در كارهاى خدا اعتراض نشايد كردن ، مريد در حق شيخ و اصل بايد كه چنين باشد ، و رياضت و تنعّم و خواب و بيدارى و هر صفتى كه آن موجب انكار هست چون از شيخ بيند ، آن همه افعال دونِ كودكانه را ، در سلك كرامات و معجزات داند . . . و اگر چنين نباشد او را مريد حقيقى نگويند . ( معارف سلطان ولد ، ص 65 ) . ( إ )

288

نام کتاب : نقدى بر مثنوى ( فارسي ) نویسنده : سيد جواد المدرسي    جلد : 1  صفحه : 288
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست