نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 1 صفحه : 70
را مجسم ساخته است كه جوانى براى اولين بار مىخواهد در آن جا وارد شود : « در لحظهاى كه جوان وارد تالار شد ، چند حريف در آن جا بودند ، سه پير مرد با سرهاى طاس دور ميز لميده بودند ، رخسار گچىشان نشان مىداد كه مانند چهرهء سياست مداران تأثير ناپذير بود . روح سر خورده شان ظاهر مىساخت كه قلبشان از مدتها پيش به هيچ چيز ، حتى اگر دارايى زنشان را به قمار مىگذاشتند ، دچار هيجان نمىشد » . [1] اين گونه اشخاص قيافه يك اجتماع هماهنگ را كه مركب از افراد با شخصيت و معتدل هستند ، آن چنان به هم مىزنند كه افكار فوق العاده را به نهيليسيم مىكشانند و افكار سطحى را به خودكشى ، و براى اذهان پايين رتبه ، ايجاد خفقان دايمى مىكنند . خداوند مىفرمايد : « ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ مِنَ اَلْحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْه اَلأَنْهارُ » 2 : 74 [2] ( سپس دلهاى شما « بنى اسرائيل » را قساوت گرفت ، دلهاى شما از قساوت مانند سنگ شد ، بلكه سختتر از سنگ ، زيرا گاهى سنگها شكاف پيدا كرده آبها از خلال آنها جارى مىگردد ) . پس اصل انسانى به ما مىگويد : ما نبايستى در تأثر از انگيزه ها و ابراز آنها خلاف طبيعت خويش سير كنيم . آن چه كه بايد مورد اهميت قرار داده شود : چگونگى منعكس ساختن و ابراز اين انعكاسات است ، يعنى مثلا عاطفهء فرزندى را چگونه ابراز بداريم ؟ و نيز فراموش نكنيم كه در مقابل طبيعت فيزيولوژى ما ، يك طبيعت هم براى روان موجود است ، و آن اين است كه روح انسانى مىخواهد شخصيت خود را در پهنهء زندگى به ثمر برساند . خصوصيتى كه پديدهء عشق در ميان ساير پديده ها دارد فوق العاده جالب توجه است ، زيرا اولا چنان كه گفتيم عشق شخصيت عاشق را دگرگون مىسازد وقتى كه شخصيت دگرگون شد ، انعكاس آن در تمام حركات و سكنات درونى و برونى