نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 1 صفحه : 679
در بيان حديث من اراد ان يجلس مع اللَّه فليجلس مع اهل التصوف [1] < شعر > ( ( 1528 ) ) معنى اندر شعر جز با خبط نيست چون فلاسنگ است آن را ضبط نيست آن رسول اين جا رسيد و شاه شد واله اندر قدرت الله شد ( ( 1529 ) ) آن رسول از خود بشد زين يك دو جام نى رسالت ياد ماندش نى پيام ( ( 1531 ) ) سيل چون آمد به دريا بحر گشت دانه چون آمد به مزرع كشت گشت ( ( 1532 ) ) چون تعلق يافت نان با بو البشر نان مرده زنده گشت و با خبر ( ( 1533 ) ) موم و هيزم چون فداى نار شد ذات ظلمانى او انوار شد ( ( 1534 ) ) سنگ سرمه چون كه شد در ديده گان گشت بينايى شد آن جا ديدبان ( ( 1535 ) ) اى خنك آن مرده كز خود رسته شد در وجود زندهاى پيوسته شد ( ( 1536 ) ) واى آن زنده كه با مرده نشست مرده گشت و زندگى از وى بجست ( ( 1537 ) ) چون تو در قرآن حق بگريختى با روان انبياء آميختى ( ( 1538 ) ) هست قرآن حالهاى انبياء ماهيان بحر پاك كبريا ( ( 1539 ) ) ور بخوانىّ و نهاى قرآن پذير انبيا و اوليا را ديده گير ( ( 1540 ) ) ور پذيرايى چو بر خوانى قصص مرغ جانت تنگ آيد در قفس ( ( 1541 ) ) مرغ كو اندر قفس زندانى است مىنجويد رستن از نادانى است ( ( 1542 ) ) روحهايى كز قفسها رسته اند انبيا و رهبر شايسته اند ( ( 1544 ) ) از برون رستيم زين تنگين قفس غير اين ره نيست چارهء اين قفس ( ( 1545 ) ) خويش را رنجور ساز و زار زار تا تو را بيرون كنند از اشتهار ( ( 1546 ) ) كاشتهار خلق بندى محكم است در ره اين از بند آهن كى كم است ؟ يك حكايت بشنو اى زيبا رفيق تا بدانى شرط اين بحر عميق بشنو اكنون داستانى در مثال تا شوى واقف بر اسرار مقال < / شعر >