نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 1 صفحه : 621
جز مشتى رگ و استخوان و خون و گوشت از شما چيزى در جهان نخواهد ماند ، كه آنها هم دير يا زود بازيچهء خاك و مار و مور خواهد شد . آرى بينايى آن است كه دوست را ببيند ، چنان كه : < شعر > بينى آن باشد كه او بويى برد بوى او را جانب كويى برد < / شعر > اگر در اين زندگانى چند روزه ديدار دوست براى كسى دست ندهد ، ديده گانش كور باد . « عميت عين لا تراك عليها رقيبا » [1] ( كور باد آن ديدهاى كه نظارت تو را به خود نبيند ) هنگامى كه فرستادهء قيصر روم اين اوصاف را مىشنود ، آتش اشتياقش به ديدن عمر زبانه مىكشد ، آيا چنين مردى هم در دنيا وجود دارد ؟ يا وجود دارد و پنهان است ؟ چنان كه جان آدمى وجود دارد و در زير اين كالبد مادى پوشيده شده است .