نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 1 صفحه : 638
< شعر > نظرى به سوى خويشان نظرى بر او پريشان نظرى بدان تمنا نظرى بدين تماشا چو بود حريف يوسف نرمد كسى چو دارد به ميان حبس بستان و كه خاصه يوسف ما بدود به چشم و ديده سوى حبس هر كه او را ز چنين شكرستانى برسد چنين تقاضا من از اختران شنيدم كه اگر كسى بيابد اثرى ز نور آن مه خبرى كنيد ما را چو بدين گهر رسيدى رسدت كه از كرامت بنهى قدم چو موسى گذرى ز هفت دريا خبرش ز رشك جانها نرسد به ماه و اختر كه چو ماه او بر آيد بگذارد آسمانها خجلم ز وصف رويش به خدا دهان ببندم چه برد ز آب دريا و ز بحر مشك سقا [1] < / شعر > راز تمام خلقت در دمى است كه خداوند به موجودات دميده است در اين باره كه خداوند اين مادهء جامد را چگونه آفريد ؟ و چگونه هزاران تحولات و انواع را براى او تثبيت كرد ؟ مكاتب فلسفى و عرفانى با يكديگر اختلاف دارند ، چنان كه هر يك از مكاتب فلسفى نيز مانند مكاتب عرفانى مطالبى را در اين باره مطرح مىكنند . آن چه كه از نظر عقل سليم و دريافت درونى با تأييد منابع اطمينان بخش اسلامى به دست مىآيد ، اين است كه خداوند براى آفريدن اين موجودات نه زمانى را احتياج داشته ، و نه به وسيلهاى نيازمند بوده است ، و نه هدفى را كه سودش عائد به او بوده باشد منظور داشته است ، او بىنيازتر از اين است كه با مخلوق خود براى خويش سودى منظور نمايد . در اينجا جملهاى كه حسين بن على عليه السلام در دعاى عرفه گفته است ، نهايىترين مطلبى است كه از يك فرد انسان در بارهء بىنيازى خداوند صادر شده است ، او به خدا عرض مىكند : « الهى تقدس رضاك من ان تكون له عله منك فكيف تكون له عله منى .