إسم الكتاب : ممد الهمم در شرح فصوص الحكم ( فارسي ) ( عدد الصفحات : 689)

موضوعه ، پى به معانى واقعى آنها مىبرد . هر چند كه كلمات و حروف و ألفاظ ، وعاء معانى خود نيستند . شيخ در رسالهء ياد شده و « عيانى » در « مفاتيح » و ديگر عالمان به علوم حروف و اعداد در تأثير و دلالت يك يك حروف مطالبى دارند و آنها را در مربعات وفقى و جداول غير وفقى و طرق و وجوه تكسير ، آثار و تأثيرات خاص است .
به اين معنى كه اعمال خاص بدانها ، صورت اعدادى ، براى افاضهء يك سلسله فيوضات الهى است . كه هر رشته از مقدمات كسب معارف ، ارتباطى خاص با نتيجهء خود دارد .
همچون ارتباط سلسلهء نظام علَّى و معلولى . فافهم . لذا شيخ از سين « سجن » معنى ستر استفاده كرد . [1] عالم حروف را اسرارى عجيب است ما در اين مقام به نحو اشاره به نقل حديث شريفى تبرك مىجوييم كه در مادهء حمّى از سفينة البحار روايت شده است . آن حديث اين است كه امام حسن عليه السلام بيمار شد و درد او شديد گرديد ، حضرت فاطمه صلوات الله عليها او را به حضور رسول الله ( ص ) آورد و به او دربارهء فرزندش استغاثه كرد ، جبرئيل عليه السلام نازل شد و گفت خداوند بر تو سوره اى نازل نكرد مگر اينكه در او حرف « فا » است و هر « فا » آفت است مگر سورهء حمد كه در آن « فا » نيست . پس قدحي از آب بخواه و بر آن چهل بار سورهء حمد بخوان سپس آن آب را بر امام حسن بريز ، پيغمبر آن چنان كرد و امام حسن شفا يافت كه گويى از بند رهايى يافت . از اين گونه روايات در بيان اسرار حروف بسيار است .
فان قلت لي : فقد جهلت يا فرعون بوعيدك إيّاي ، و العين واحدة ، فكيف فرّقت ، فيقول فرعون إنّما فرّقت المراتب العين ما تفرقت العين و لا انقسمت في ذاتها و مرتبتي الآن التحكم فيك يا موسى بالفعل ، و أنا أنت بالعين و غيرك بالرتبة .
فلما فهم ذلك موسى منه أعطاه حقّه في كونه يقول له لا تقدر على ذلك ، و الرتبة تشهد له بالقدرة عليه و إظهار الأثر فيه : لأن الحقّ في رتبة فرعون من الصورة الظاهرة ، لها التحكم على الرتبة التي كان فيها ظهور موسى في ذلك المجلس .
پس اى موسى اگر به من بگويى كه تو اى فرعون در وعيد من به سجن و ستر جهالت نمودى زيرا عين واحد است ، چگونه جدا كردى ( با اينكه عين ، واحد است و كثرتى در

[1] حروف زوايد در اين جمله جمع است : سألتمونيها يا اليوم تنسيها . حرف سين دال بر ستر است و جيم و نون نيز دلالت بر ستر و پوشيدن دارد چون جن و مجنون و جنين و أمثالها .

574