نام کتاب : ممد الهمم در شرح فصوص الحكم ( فارسي ) نویسنده : حسن حسن زاده آملى جلد : 1 صفحه : 384
إسم الكتاب : ممد الهمم در شرح فصوص الحكم ( فارسي ) ( عدد الصفحات : 689)
و بتوقف ظهوره عليه و صدور العمل منه كان الاسم الباطن و الأول . فإذا رأيت الخلق رأيت الأول و الآخر و الظاهر و الباطن . و به سبب توقف ظهور حق بر عبد و به سبب توقف صدور عمل از حق تعالى بر عبد ( كه حق ظاهر نمىشود مگر وسيلهء عبد ) اسم باطن و اول به سبب عبد حاصل شد . پس خلق را كه ديدى اول را ديده اى ( زيرا هويت موصوف به اوليت را ديده اى ) و آخر و ظاهر را ديده اى ( زيرا كه خلق مرئى آخر مراتب وجود است كه نبود و پيدا شد ) و باطن را ديده اى ( از جهت روح خلق و جميع آن چه كه در عين اوست ) . و هذه معرفة لا يغيب عنها سليمان ، بل هي من الملك الذي لا ينبغي لأحد من بعده ، يعني الظهور به في عالم الشهادة . فقد أوتي محمد - ص - ما أوتيه سليمان ، و ما ظهر به : فمكَّنه الله تعالى تمكين قهر من العفريت الذي جاءه بالليل ليضلّ به ( ليفتك به - خ ) فهمّ بأخذه و ربطه بسارية من سواري المسجد حتّى يصبح يتلعب به ولدان المدينة ، فذكر دعوة سليمان عليه السلام فرده الله خاسئا . فلم يظهر عليه السلام بما أقدر عليه و ظهر بذلك سليمان . اين معرفتى است ( يعنى رؤيت اين اسماء در خلق ) كه سليمان از آن غايب و بىاطلاع نيست . زيرا او از مرسلين است براى همهء خلايق . بلكه اين معرفت از آن ملكى است [1] كه براى احدى بعد از او سزاوار نيست ( و روح اين دولت هم اين معرفت است ) و همانا به محمد ( ص ) داده شد ، آن چه كه به سليمان داده شد ( يعنى ملك و تصرف در موجودات ) . ولى محمد ( ص ) اظهار آن نكرد . چنانكه خداوند او را تمكين داد ، تمكين قهر و غلبه بر عفريتى كه شبانه به سراغ پيغمبر آمد تا او را إضلال و فتك كند . پس پيغمبر اراده كرد او را بگيرد و به ستونى از ستونهاى مسجد ببندد تا صبح بچههاى مدينه او را به بازى بگيرند و ملعبهء خود قرار دهند . ولى به ياد دعوت سليمان افتاد . پس خداوند به بركت اين تأدب پيغمبر ، عفريت را راند و از ظفر بر پيغمبر نوميدش كرد . پس پيغمبر ( ص ) اظهار نكرد آن چه را كه بر آن قدرت يافت و سليمان به آن ظاهر شد .