نام کتاب : ممد الهمم در شرح فصوص الحكم ( فارسي ) نویسنده : حسن حسن زاده آملى جلد : 1 صفحه : 314
إسم الكتاب : ممد الهمم در شرح فصوص الحكم ( فارسي ) ( عدد الصفحات : 689)
مىماند آن وجود حقيقى كه ذو بر آن دال است و آن عين حق است پس معلوم شد كه مجموع عالم از آن جهت كه عالم است اعراض است . اعراض قائم به ذات الهيهاند و اين اعراض عين آن جوهرند . زيرا همهء اعراض صفات جوهرند كه در او بالقوة قرار دارند . پس آن اعراض عين جوهرند به حسب وجود و غير جوهرند به حسب تعقل ذهنى . [1] اين معنى كه در اصطلاح اهل عرفان ، وجود صادر اول جوهر است و ما سواى آن اعراض قائم به اين جوهر وجوداند روشن است و بين جوهر و عرض به اصطلاح فلسفى و به اصطلاح عرفانى فرق بايد گذاشت . فقد جاء من مجموع ما لا يقوم بنفسه من يقوم بنفسه كالتحيّز في حدّ الجوهر القائم بنفسه الذاتي و قبوله للأعراض حد له ذاتي و لا شك أن القبول عرض إذ لا يكون إلَّا في قابل لأنّه لا يقوم بنفسه و هو ذاتي للجوهر و التحيز عرض لا يكونن إلَّا في متحيّز ، فلا يقوم بنفسه ، و ليس التحيّز و القبول بأمر زائد على عين الجوهر المحدود لأن الحدود الذاتية هي عين المحدود و هويته ، فقد صار ما لا يبقى زمانين يبقى زمانين و ازمنة و عاد ما لا يقوم بنفسه يقوم بنفسه و لا يشعرون لما هم عليه ، و هؤلاء * ( هُمْ في لَبْسٍ من خَلْقٍ جَدِيدٍ ) * . پس از مجموع چيزهايى كه قائم به خود نيستند يعنى اعراض كسى تحقق يافت كه قائم به خود است ( يعنى جوهر ) . چون تحيز در حد جوهرى كه قائم به ذات خود است و قبول جسم ، اعراض را كه حد ذاتى اوست و شك نيست كه قبول ، عرض است . زيرا قبول نيست مگر در قابل . زيرا قبول قائم به خود نيست و قابل ذاتى جوهر است كه جسم است و تحيز ، عرض است و نمىباشد مگر در متحيز . پس تحيز قائم به خود نيست و تحيز و قبول بر عين جوهر محدود ، به حسب وجود ، زايد نيستند ، زيرا حدود ذاتيه كه اجزاى محدودند عين محدود و هويت او هستند . پس آن كه در دو زمان باقى نمىماند ، در دو زمان و زمانها باقى مىماند و آن كه قائم به نفس خود نيست ، قائم به نفس خود است و افراد محجوب متوجه اين تبدل نيستند ( كه اعيانشان اعراض متبدل در هر آنند و حق سبحانه در هر زمانى آنها را به خلق جديدى خلق مىكند .