نام کتاب : ممد الهمم در شرح فصوص الحكم ( فارسي ) نویسنده : حسن حسن زاده آملى جلد : 1 صفحه : 313
حدّهم كونه تلك الأعراض و أن هذه الأعراض المذكورة في حدّه عين هذا الجوهر و حقيقته القائم بنفسه ، و من حيث هو عرض لا يقوم بنفسه . و اما اشاعره خطايشان اين است كه اين تبدل اختصاص به عرض ندارد ، بلكه مجموع عالم اعراضند و دم به دم در تبدلند ( صادر اول به اصطلاح اهل عرفان جوهر و ما سواى او عرضاند و بزودى تحقيقي در اين معنى خواهد آمد . اينكه مجموع عالم اعراض است در حدود أشياء ظاهر مىشود چه هنگامى كه مىخواهند شيء را تعريف كنند و حدش را بيان نمايند ، اين اعراض را در حد مىآورند . اين اعراض مذكور در حد شيء عين اين جوهر و حقيقت آن كه قائم به نفس خود است مىباشند و از آن حيث كه اعراضاند قائم به نفس خويش نيستند . قيصرى مىفرمايد : مثلا چون مىخواهند حد انسان را بيان كنند ، مىگويند : انسان حيوان ناطق است و چون مىخواهند حد حيوان را بيان كنند مىگويند : جسم حساس متحرك به اراده است و حدّ جسم ، جوهر قابل ابعاد ثلاثة است ( سطح ، نفاد [1] جسم است . چنانكه نقطه نفاد خط است ) از اين حدود روشن مىشود كه جوهر آنى است كه با هر يك از اعراض ، موجود معينى مىگردد ، كه مسمّا مىگردد به جوهر قائم به نفس و اينكه گفتيم : در حدود أشياء ظاهر مىشود كه عالم ، همهء آن ( بالكل ) اعراض است ، اين است كه مفهوم ناطق ذو نطق است و نطق ، عرض است و ذو نيز عرض است . زيرا ذو نسبت و رابطه است و حيوان ، جسم حساس است . حساس ذو حس است و حس عرض است زيرا كه ادراك است ( حس ادراك است ) . متحرك به اراده نيز عرض است ، چه حركت عرض است و اراده عرض است . همچنين جسم ، زيرا متحيز چيزى است كه تحيز دارد و تحيز عرض است و قابل ابعاد ثلاثة كه اعراضند عبارت است از آن چه كه او را قبول است و قبول عرض است و همچنين تا منتهى شود به جوهر و جوهر ، موجود لا في موضوع است و موجود ذو وجود است يعنى كون و ذو نسبت است و آن عرض است و همچنين است كون . پس باقى
[1] نفاد يعنى نهايت و پايان در دو كلمه 78 و 199 هزار و يك كلمه ، قريب صد اسم براى صادر اول نقل كردهايم .
313
نام کتاب : ممد الهمم در شرح فصوص الحكم ( فارسي ) نویسنده : حسن حسن زاده آملى جلد : 1 صفحه : 313