نام کتاب : ممد الهمم در شرح فصوص الحكم ( فارسي ) نویسنده : حسن حسن زاده آملى جلد : 1 صفحه : 22
است كه كشف در صقع نفس ناطقه به وجوهى است : كشف صورى و ملكى و جنى و كشف خواطر و ضمائر و مانند آن ، كه هر يك به موقعش دانسته مىشود . فهو من العالم كفصّ الخاتم من الخاتم ، الذي هو محل النقش و العلامة التي بها يختم الملك على خزائنه . و سمّاه خليفة من أجل هذا ، لأنّه الحافظ به خلقه كما يحفظ بالختم الخزائن . فما دام ختم الملك عليها لا يجسر أحد على فتحها إلَّا بإذنه فاستخلفه في حفظ العالم فلا يزال العالم محفوظا ما دام فيه هذا الإنسان الكامل . پس عالم به وجود آدم كامل و تمام شد پس انسان مر عالم را چون نگين انگشتر است به انگشتر كه آن نگين محل نقش و علامتى است كه به آن نقش و علامت پادشاه بر خزاينش مهر مىزند ، تا ديگرى در آن تصرف نكند . از اين رو كون جامع را خليفه ناميد . زيرا حافظ خلقش مىباشد چنانكه خزاين به ختم يعنى مهر حفظ مىشود كه تا مهر ملك بر آن خزاين است كسى جرأت و جسارت گشودن خزينهها را ندارد مگر به اذن ملك پس حق جلّ و علا انسان را خليفهء خود گردانيد در اين جهت يعنى در حفظ عالم . پس همواره ، عالم تا اين انسان كامل در او وجود دارد ، محفوظ است . عزيز نسفى در كتاب شريف انسان كامل گويد : چندين گاه است كه مىشنوى كه در درياى محيط آيينهء گيتى نماى نهادهاند تا هر چيز كه در آن دريا روانه شود ، پيش از آن كه به ايشان برسد عكس آن چيز در آيينهء گيتى نماى پيدا آيد و نمىدانى كه آن آيينه چيست و آن دريا كدام است . آن دريا عالم غيب غيب است و آن آيينه ، دل انسان كامل است هر چيز كه از درياى عالم غيب غيب روانه مىشود تا به ساحل وجود رسد ، عكس آن بر دل انسان كامل پيدا مىآيد و انسان كامل را از آن حال خبر مىشود [1] ألا تراه إذا زال و فكّ من خزانة الدّنيا لم يبق فيها ما اختزنه الحقّ فيها و خرج ما كان فيها و التحق بعضه ببعض ، و انتقل الأمر إلى الآخرة فكان ختما على خزانة الآخرة ختما أبديّا . نمىبينى هنگامى كه انسان كامل از دنيا منتقل شد و كسى نباشد كه به كمال او
[1] انسان كامل ، رسالهء هيجدهم ، فصل سوم ، در بيان دل انسان كامل ، ص 237 - 238 .
22
نام کتاب : ممد الهمم در شرح فصوص الحكم ( فارسي ) نویسنده : حسن حسن زاده آملى جلد : 1 صفحه : 22